من که دلبسته سرمای شب پاییزم
من که دلبسته سرمای شب پاییزم
دردها دارم و از حس جنون لبریزم
مانده ام باز به فریاد غزل در خلوت
عقل با عشق به هم یکسره می آمیزم
چه بگویم که در این وادی غم تنهایی
ذره ای هستم و در چشم همه ناچیزم
دلخوش از بوی خوش نرگس جان در ایوان
اشک با عشق به پای گل خود می ریزم
اینکه از عشق فقط رنگ و لعابی مانده
شده بر شاد نبودن همه دستاویزم
طعنه ها بر دل من خورد و زمین گیرم کرد
دوست دارم که از این بستر خود برخیزم
بی خیال از دل خود عکس تو بر می دارم
عکس یک منظره در جای تو می آویزم
تا که سرگرم به دنیای خودم می مانم
باز با خاطره ای از تو به هم می ریزم
دردها دارم و از حس جنون لبریزم
مانده ام باز به فریاد غزل در خلوت
عقل با عشق به هم یکسره می آمیزم
چه بگویم که در این وادی غم تنهایی
ذره ای هستم و در چشم همه ناچیزم
دلخوش از بوی خوش نرگس جان در ایوان
اشک با عشق به پای گل خود می ریزم
اینکه از عشق فقط رنگ و لعابی مانده
شده بر شاد نبودن همه دستاویزم
طعنه ها بر دل من خورد و زمین گیرم کرد
دوست دارم که از این بستر خود برخیزم
بی خیال از دل خود عکس تو بر می دارم
عکس یک منظره در جای تو می آویزم
تا که سرگرم به دنیای خودم می مانم
باز با خاطره ای از تو به هم می ریزم
۱.۴k
۱۲ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.