مراقب نوکیاهای والدینمان باشیم…
#مراقب_نوکیاهای_والدینمان_باشیم…
آیدین سیارسریع در وبسایت چیزنا نوشت:
پدرم همیشه در مقابل داشتن اسمارتفون مقاومت میکرد تا اینکه چند ماه پیش گوشی نوکیاش که یونانیها بنا به روایت هرودوت در جنگ ماراتن ازش به عنوان سلاح استفاده میکردن طعمه چاه توالت شد و تلاشهای پدر که تا نیمه در چاه فرو رفته بود هم نتیجه نداد. مدتها منتظر موند که شاید خبری از گوشی بشه، واقعا نمیدونم با چه پشتوانه منطقیای منتظر بود از گوشی خبری بشه. شاید منتظر بود نوکیائه با کرال پشت و کرال سینه تو چاه فاضلاب شنا کنه و خودش رو به یه خشکی برسونه بعد شماره خونه رو با دکمههای شکمش بگیره و بگه: شاپور! نگران نباش، من زندهام؟ یا اونقدر نتایج زحمات سیستم متابولیک بدن بره تو گوشی که نوکیا از خودش قطع امید کنه و همینطور شناور زنگ بزنه به پدر که شاپور! دیگه به من امیدی نیست ولی تو نباید تا آخر عمرت بیگوشی بمونی… من دیگه… اهه اههه (سرفه) رفتنیام… یآآآآآ (صدای غرق شدن در نتایج زحمات سیستم متابولیک بدن) واقعا چه انتظاری داشت؟ ولی الان که فکر میکنم میبینمای کاش نوکیائه بر میگشت و پدر به این وضعیت دچار نمیشد. بعد از اینکه اسمارتفون خرید زندگیاش مختل شد. مهمترین عامل بدبختی هم تلگرام بود. صبح بیدار میشد و تکستی با این محتوا که امروز هفتهٔ بهترین دوسته. این قلب زیبا رو برای صد و پنجاه تا از دوستای خوبت بفرست رو برای ۱۵۰ نفر میفرستاد. واقعا کاری به این ندارم که امروز (!) چه طوری بهترین هفتهٔ فلان چیز میتونه باشه، به این هم کاری ندارم که صد و پنجاه نفر چه طوری میتونن بهترین دوست آدم باشن همزمان، فقط پدر من چرا اصرار داری به این پیامها جامه عمل بپوشونی؟ مگه فریضه الهیه؟ الان دو ماهه دارم توجیهش میکنم وقتی یکی جوک میفرسته لازم نیست در جوابش بنویسی: «سپاس از مهر شما، امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.» یا وقتی چهارصد تا چت نخونده تو یه گروه سیصد نفره داری هیچ لزومی نداره بری بنویسی: «از اینکه نتوانستم همه پیامهای شما را بخوانم پوزش میطلبم. انشاالله در فرصتی دیگر در خدمت شما هستم.»
من که تکلیفم روشنه. یه اشتباهی کردم که اصرار کردم پدر اسمارتفون بخره و تا ابد محکوم به پوکرفیس شدنم. شما لااقل مراقب نوکیاهای پدر و مادرتون باشین.
ای
آیدین سیارسریع در وبسایت چیزنا نوشت:
پدرم همیشه در مقابل داشتن اسمارتفون مقاومت میکرد تا اینکه چند ماه پیش گوشی نوکیاش که یونانیها بنا به روایت هرودوت در جنگ ماراتن ازش به عنوان سلاح استفاده میکردن طعمه چاه توالت شد و تلاشهای پدر که تا نیمه در چاه فرو رفته بود هم نتیجه نداد. مدتها منتظر موند که شاید خبری از گوشی بشه، واقعا نمیدونم با چه پشتوانه منطقیای منتظر بود از گوشی خبری بشه. شاید منتظر بود نوکیائه با کرال پشت و کرال سینه تو چاه فاضلاب شنا کنه و خودش رو به یه خشکی برسونه بعد شماره خونه رو با دکمههای شکمش بگیره و بگه: شاپور! نگران نباش، من زندهام؟ یا اونقدر نتایج زحمات سیستم متابولیک بدن بره تو گوشی که نوکیا از خودش قطع امید کنه و همینطور شناور زنگ بزنه به پدر که شاپور! دیگه به من امیدی نیست ولی تو نباید تا آخر عمرت بیگوشی بمونی… من دیگه… اهه اههه (سرفه) رفتنیام… یآآآآآ (صدای غرق شدن در نتایج زحمات سیستم متابولیک بدن) واقعا چه انتظاری داشت؟ ولی الان که فکر میکنم میبینمای کاش نوکیائه بر میگشت و پدر به این وضعیت دچار نمیشد. بعد از اینکه اسمارتفون خرید زندگیاش مختل شد. مهمترین عامل بدبختی هم تلگرام بود. صبح بیدار میشد و تکستی با این محتوا که امروز هفتهٔ بهترین دوسته. این قلب زیبا رو برای صد و پنجاه تا از دوستای خوبت بفرست رو برای ۱۵۰ نفر میفرستاد. واقعا کاری به این ندارم که امروز (!) چه طوری بهترین هفتهٔ فلان چیز میتونه باشه، به این هم کاری ندارم که صد و پنجاه نفر چه طوری میتونن بهترین دوست آدم باشن همزمان، فقط پدر من چرا اصرار داری به این پیامها جامه عمل بپوشونی؟ مگه فریضه الهیه؟ الان دو ماهه دارم توجیهش میکنم وقتی یکی جوک میفرسته لازم نیست در جوابش بنویسی: «سپاس از مهر شما، امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.» یا وقتی چهارصد تا چت نخونده تو یه گروه سیصد نفره داری هیچ لزومی نداره بری بنویسی: «از اینکه نتوانستم همه پیامهای شما را بخوانم پوزش میطلبم. انشاالله در فرصتی دیگر در خدمت شما هستم.»
من که تکلیفم روشنه. یه اشتباهی کردم که اصرار کردم پدر اسمارتفون بخره و تا ابد محکوم به پوکرفیس شدنم. شما لااقل مراقب نوکیاهای پدر و مادرتون باشین.
ای
۱.۰k
۲۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.