1 چون یکسال از عمر کودک گذشت، زیبایی او به کمال رسید. در
1 #چون یکسال از عمر کودک گذشت، زیبایی او به کمال رسید. در ده سالگی وصف جمالش شهره ی آفاق شد، چنان که هر بیننده ای را به ذکر دعا وا می داشت. امیر شاد از این همه زیبایی و رعنایی، کودک را به مکتب فرستاد تا جمال او را به کمال علم زیور بندد.
از آنجا که قیس، فرزند رییس قبیله ی بنی عامر بود، با شکوه و جلال خاصی به مکتب می رفت. هر روز جمعی از کودکان او را همراهی می کردند و قیس نازپرورده، قلم در دست ظریف خود گرفت و نوشتن را آغاز کرد.
در این مکتب در کنار قیس و دیگر پسران، چند تن از دختران امیران و سران قبایل هم در گوشه ای حلقه می زدند تا از بوستان دانش استاد میوه ای بچینند. در میان این دختران، دختری بود لیلی نام، از قبیله ی همسایه. لیلی رویی زیبا، اندامی موزون و قامتی به رعنایی سرو داشت. چشمانش چون چشمان آهو و زلفش به سیاهی شب بود، ولی رویش چون روز روشن.
آراسته لعبتی چو ماهی
چون سرو سهی نظاره گاهی
ماه عربی به رخ نمودن
ترک عجمی به دل ربودن
محبوبه ی بیت زندگانی
شه بیت قصیده ی جوانی
سرمه ی چشمان لیلی و گلگونه ی صورتش هنر نقاش خلقت بود. چهره اش چون باغی پر جلوه بود و صورتش در میان گیسوان سیاهش، چون مشعل فروزانی در دل تیره ی شب، راهنمای گمشدگان بود.
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
دهان کوچکش خزانه ی شکر و شیرینی بود و زیبایی اش شکرشکن، نه، که لشکرشکن بود. خورشید وجود لیلی در چشم قیس، چون شاه بیت یک غزل جلوه گر میشد و مهرش در دل او آتشی به پا کرد. مرغ دل لیلی نیز در آسمان اشتیاق قیس پرواز کرد و این محبت همگام با بالیدن آن دو رشد کرد و بالنده تر شد.
عشق دوره ی نوجوانی در جان ناپخته ی آن دو رخنه کرد و پیمانه ی وجودشان از شراب خام لبریز شد. مستی اولین پیمانه ی شراب گیج کننده است و سخت. بر زمین غلتیدن آن که هرگز بر زمین زانو نزده سخت است اما اسارت در بند های زرین اولین عشق از آن هم سخت تر است. این دام سخت ترین دام هاست.
چون آتش عشق شعله کشید، لیلی و قیس را تاب حساب و مشق نماند. آنها کتاب زندگی را گشودند و حدیث مهرورزی را خواندند. دوستانشان به فراگیری علم حساب مشغول بودند و لغتهای جدید فرا میگرفتند ولی آن دو دلداده،لغتی غیر از عشق نمی آموختند.
یاران به حساب علم خوانی
ایشان به حساب مهربانی
یاران سخن از لغت سرشتند
ایشان لغتی دگر نوشتند
یاران ورقی ز علم خواندند
ایشان نفسی به عشق راندند
از آنجا که قیس، فرزند رییس قبیله ی بنی عامر بود، با شکوه و جلال خاصی به مکتب می رفت. هر روز جمعی از کودکان او را همراهی می کردند و قیس نازپرورده، قلم در دست ظریف خود گرفت و نوشتن را آغاز کرد.
در این مکتب در کنار قیس و دیگر پسران، چند تن از دختران امیران و سران قبایل هم در گوشه ای حلقه می زدند تا از بوستان دانش استاد میوه ای بچینند. در میان این دختران، دختری بود لیلی نام، از قبیله ی همسایه. لیلی رویی زیبا، اندامی موزون و قامتی به رعنایی سرو داشت. چشمانش چون چشمان آهو و زلفش به سیاهی شب بود، ولی رویش چون روز روشن.
آراسته لعبتی چو ماهی
چون سرو سهی نظاره گاهی
ماه عربی به رخ نمودن
ترک عجمی به دل ربودن
محبوبه ی بیت زندگانی
شه بیت قصیده ی جوانی
سرمه ی چشمان لیلی و گلگونه ی صورتش هنر نقاش خلقت بود. چهره اش چون باغی پر جلوه بود و صورتش در میان گیسوان سیاهش، چون مشعل فروزانی در دل تیره ی شب، راهنمای گمشدگان بود.
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
دهان کوچکش خزانه ی شکر و شیرینی بود و زیبایی اش شکرشکن، نه، که لشکرشکن بود. خورشید وجود لیلی در چشم قیس، چون شاه بیت یک غزل جلوه گر میشد و مهرش در دل او آتشی به پا کرد. مرغ دل لیلی نیز در آسمان اشتیاق قیس پرواز کرد و این محبت همگام با بالیدن آن دو رشد کرد و بالنده تر شد.
عشق دوره ی نوجوانی در جان ناپخته ی آن دو رخنه کرد و پیمانه ی وجودشان از شراب خام لبریز شد. مستی اولین پیمانه ی شراب گیج کننده است و سخت. بر زمین غلتیدن آن که هرگز بر زمین زانو نزده سخت است اما اسارت در بند های زرین اولین عشق از آن هم سخت تر است. این دام سخت ترین دام هاست.
چون آتش عشق شعله کشید، لیلی و قیس را تاب حساب و مشق نماند. آنها کتاب زندگی را گشودند و حدیث مهرورزی را خواندند. دوستانشان به فراگیری علم حساب مشغول بودند و لغتهای جدید فرا میگرفتند ولی آن دو دلداده،لغتی غیر از عشق نمی آموختند.
یاران به حساب علم خوانی
ایشان به حساب مهربانی
یاران سخن از لغت سرشتند
ایشان لغتی دگر نوشتند
یاران ورقی ز علم خواندند
ایشان نفسی به عشق راندند
۷.۲k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.