یارو تو خیابون بدو بدو اومد سمتم یقه مو گرفت گفت مرتیکه

یارو تو خیابون بدو بدو اومد سمتم یقه مو گرفت گفت: مرتیکه با زن من چیکار داری؟

منم هنگ کرده بودم گفتم هیچی به خدا

گفت: نمی تونی هم کاری داشته باشی! چون من اصلا زن ندارم!

بعد یه کم مثل اسب خندید رفت

بعد میگن تحریم ها هیچ اثری رو مردم نداشته ^_^
دیدگاه ها (۵)

همین الان یهویی ...

امروز غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که ...

"هانری ماسه" پروفسور فرانسوی درجشن بازنشستگی اش دردانشگاه سو...

قشنگه بخونید ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺑﻤﻦ ﺁﻣﻮﺧﺖ ﻣﻌﻠﻢ” ﺁ ” ﺭﺍﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺴﯽ ﺗ...

گفتم دلم میخواد یه دختر داشته‌باشم با تو. از توی تراس گفت چی...

عشق چیز خوبیه پارت سه دستو و پاهام بسته شده بودن نمیتونستم ک...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط