عاشقانه
رفته بودی، سالها اینجا تو را کم داشتم
زخم ها بر دل نشست و شوق مرهم داشتم
آیه های زلف تو در باد نازل میشدند
لای انگشتان خود آیات محکم داشتم
از نشان عشق پرسیدی و من تنها فقط
در جواب پرسش تو قامتی خم داشتم
بغض هر شب گوشه ای خفته به من سر میزد و...
در بساط بی نوایی کوهی از غم داشتم
اشک هست و بغض هست و درد هست و آه هست
کاش چندی در کنار خود تو را هم داشتم
زخم ها بر دل نشست و شوق مرهم داشتم
آیه های زلف تو در باد نازل میشدند
لای انگشتان خود آیات محکم داشتم
از نشان عشق پرسیدی و من تنها فقط
در جواب پرسش تو قامتی خم داشتم
بغض هر شب گوشه ای خفته به من سر میزد و...
در بساط بی نوایی کوهی از غم داشتم
اشک هست و بغض هست و درد هست و آه هست
کاش چندی در کنار خود تو را هم داشتم
۱۰.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۱