همایون رحیمیان
استاد "همایون رحیمیان" شاعر کرمانشاهی، زادهی گیلانغرب است. وی شاعری با احساس که غزلها و دوبیتیهایش سرشار از نگاه ناب عاشقانهی اوست.
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
[انگار نه انگار]
به هوای تو شدم زار و تو انگار نه انگار
پرم از حسرت دیدار و تو انگار نه انگار
دوستت دارم و دانم که مرا دوست نداری
آه از این عشق شرر بار و تو انگار نه انگار
آنچه از مدتِ دوریِ تو ای یار کشیدم
به غزل میکنم اقرار و تو انگار نه انگار
رزِ نازِ تو بنازم که به هر پیچشِ نازش
میدهد اینهمه آزار و تو انگار نه انگار
سقفِ تنهاییِ من با همه سنگینیش آخر
میشود بر سرم آوار و تو انگار نه انگار
بیتو مهتاب شبی باز در آن کوچه کشیدم
نخ به نخ بستهی سیگار و تو انگار نه انگار
در اتاقی که به اندازهی دلتنگی من نیست
منم و گوشهی دیوار و تو انگار نه انگار
نه سلامی و علیکی نه پیامی و نه پیکی
آه از این بغضِ تلنبار و تو انگار نه انگار
شبِ بارانی و هذیانِ دلِ عاشقِ زارم
و گلِ اخمِ پرستار و تو انگار نه انگار.
(۲)
[آلوچه]
لبت آلوچهی کالیست که چیدن دارد
چیدن آخر چکنم عرض... چشیدن دارد
هر شب آهوی خیال تو به صحرای دلم
تا سپیدای سحر شوقِ چریدن دارد
خوشتر از غورهی انگورِ دلِ تاکستان
تاکزادِ لبِ تو میل مکیدن دارد
لحظهی صیدِ منِ دربدر ای سنگین دل
ناوکِ خونیِ ابروت چه دیدن دارد
تویی آن ماه بلند و منم این یکه پلنگ
کز سرِ درهیِ شب عشقِ پریدن دارد
به وفایِ تو قسم کز دلِ خاکسترِ من
باز ققنوسِ دگر ذوقِ دمیدن دارد
از پسِ پنجره یک لحظه تماشایم کن
که دلم دلهرهی تلخِ تکیدن دارد
کاش میشد که دلِ سنگی تو میفهمید
کی پر و بالِ منِ چلچله چیدن دارد.
(۳)
[کمند ابرو]
روزی که دلِ سادهام افتاد به بندش
خم هیچ نیاورد به ابرویِ کمندش
با من سرِ ناساز ندانم که چرا داشت
عشقی که مرا کشت غریبانه سمندش
میخواستم از عارضِ او بوسه بچینم
افسوس که نگذاشت مرا بختِ بلندش
دیشب ز پسِ پنجره مهتاب تراوید
از پشتِ یکی پیرهنِ نازِ پرندش...
تا صبح جهان غرقِ تماشا شده بودند
از بلخ و سمرقند و بخارا و خجندش
مستیِ مرا دید و بخندید و پسندید
ای وای ز لعلِ لبِ مستانه پسندش
گفتم که بپوش اینهمه عریانیت ای ماه
از چشم ستاره تو نترسی و گزندش
دیوانه به لبخند یکی داد جوابم
یا رب کمکی کن که گزندی نزنندش
آن بوسه که از او به دلِ خواب گرفتم
ترسم که بمیرم ز فراوانیِ قندش...
(۴)
[سبدی بوسه]
بیقرارت شدهام باز قراری بگذار
سبدی بوسه برایم به کناری بگذار
این منم سر به هوا دلشده انگشتنما
روی دوشِ دلم ای یار تو باری بگذار
دمِ آخر تو بیا در سبدِ خاطرههام
با یکی شاخه گلِ سرخ... اناری بگذار
روبرویِ منِ پاییزِ به یغما رفته
از خودت تابلوِ سبزِ بهاری بگذار
تا پس از رفتنِ تو باز نمانم غمگین
روی آیینهی من خطِ غباری بگذار
پیشِ پایِ منِ دربندِ نخِ روسریات
خواهشا ای بتِ من راهِ فراری بگذار
هوسِ دلهره کرده دلِ دیوانهی من
شب قراری به تهِ کوچهی تاری بگذار
وصل یا مرگ از این بیش نخواهم دیگر
یا قراری بِنه یا حلقهی داری بگذار.
(۵)
[افق خاطره]
ای که در خاطرِ خود خاطره از ما داری
خوشتر از خاطره در خاطرِ ما جا داری
باورم نیست که وارد بشوی از درِ صلح
تو که با عالم و آدم سرِ دعوا داری
همهی هستیِ موهومِ دلِ مجنونم
نذریِ ناز نگاهی که تو لیلی داری
آخر ای در افقِ خاطرهها پیوسته
گوییا گمشده قویی لب دریا داری
برفروز آتشِ لبخندِ قشنگت به غروب
که مهآلودهترین جادهی رویا داری
آهوی وحشیِ من کم به خیابان بخرام
که سرِ کوچه دو صد عاشقِ شیدا داری
سر به زیر آمده این لالهی عباسی من
بس که تو شوخترین نرگسِ شهلا داری
شاهتوتِ لبت امسال نصیب چه کَسَست
تو که در حقِ منِ دلشده... اما داری
به یکی نسخهی لبخند... همایونت را
زندگی بخش که اعجاز مسیحا داری.
(۶)
وقتی که سرِ سفره غمِ نان داری
یا چشمِ غمآلودهی گریان داری
این خالیِ ایمان تو کیلویی چند
هرچند به سنگینیاش ایمان داری.
(۷)
به چشمت شطی از رویا تو داری
هوایِ شاعری شیدا تو داری
منه بر هم دو پلکت... عاشقانه
که چشماندازی از دریا تو داری.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
▪نمونهی شعر فارسی:
(۱)
[انگار نه انگار]
به هوای تو شدم زار و تو انگار نه انگار
پرم از حسرت دیدار و تو انگار نه انگار
دوستت دارم و دانم که مرا دوست نداری
آه از این عشق شرر بار و تو انگار نه انگار
آنچه از مدتِ دوریِ تو ای یار کشیدم
به غزل میکنم اقرار و تو انگار نه انگار
رزِ نازِ تو بنازم که به هر پیچشِ نازش
میدهد اینهمه آزار و تو انگار نه انگار
سقفِ تنهاییِ من با همه سنگینیش آخر
میشود بر سرم آوار و تو انگار نه انگار
بیتو مهتاب شبی باز در آن کوچه کشیدم
نخ به نخ بستهی سیگار و تو انگار نه انگار
در اتاقی که به اندازهی دلتنگی من نیست
منم و گوشهی دیوار و تو انگار نه انگار
نه سلامی و علیکی نه پیامی و نه پیکی
آه از این بغضِ تلنبار و تو انگار نه انگار
شبِ بارانی و هذیانِ دلِ عاشقِ زارم
و گلِ اخمِ پرستار و تو انگار نه انگار.
(۲)
[آلوچه]
لبت آلوچهی کالیست که چیدن دارد
چیدن آخر چکنم عرض... چشیدن دارد
هر شب آهوی خیال تو به صحرای دلم
تا سپیدای سحر شوقِ چریدن دارد
خوشتر از غورهی انگورِ دلِ تاکستان
تاکزادِ لبِ تو میل مکیدن دارد
لحظهی صیدِ منِ دربدر ای سنگین دل
ناوکِ خونیِ ابروت چه دیدن دارد
تویی آن ماه بلند و منم این یکه پلنگ
کز سرِ درهیِ شب عشقِ پریدن دارد
به وفایِ تو قسم کز دلِ خاکسترِ من
باز ققنوسِ دگر ذوقِ دمیدن دارد
از پسِ پنجره یک لحظه تماشایم کن
که دلم دلهرهی تلخِ تکیدن دارد
کاش میشد که دلِ سنگی تو میفهمید
کی پر و بالِ منِ چلچله چیدن دارد.
(۳)
[کمند ابرو]
روزی که دلِ سادهام افتاد به بندش
خم هیچ نیاورد به ابرویِ کمندش
با من سرِ ناساز ندانم که چرا داشت
عشقی که مرا کشت غریبانه سمندش
میخواستم از عارضِ او بوسه بچینم
افسوس که نگذاشت مرا بختِ بلندش
دیشب ز پسِ پنجره مهتاب تراوید
از پشتِ یکی پیرهنِ نازِ پرندش...
تا صبح جهان غرقِ تماشا شده بودند
از بلخ و سمرقند و بخارا و خجندش
مستیِ مرا دید و بخندید و پسندید
ای وای ز لعلِ لبِ مستانه پسندش
گفتم که بپوش اینهمه عریانیت ای ماه
از چشم ستاره تو نترسی و گزندش
دیوانه به لبخند یکی داد جوابم
یا رب کمکی کن که گزندی نزنندش
آن بوسه که از او به دلِ خواب گرفتم
ترسم که بمیرم ز فراوانیِ قندش...
(۴)
[سبدی بوسه]
بیقرارت شدهام باز قراری بگذار
سبدی بوسه برایم به کناری بگذار
این منم سر به هوا دلشده انگشتنما
روی دوشِ دلم ای یار تو باری بگذار
دمِ آخر تو بیا در سبدِ خاطرههام
با یکی شاخه گلِ سرخ... اناری بگذار
روبرویِ منِ پاییزِ به یغما رفته
از خودت تابلوِ سبزِ بهاری بگذار
تا پس از رفتنِ تو باز نمانم غمگین
روی آیینهی من خطِ غباری بگذار
پیشِ پایِ منِ دربندِ نخِ روسریات
خواهشا ای بتِ من راهِ فراری بگذار
هوسِ دلهره کرده دلِ دیوانهی من
شب قراری به تهِ کوچهی تاری بگذار
وصل یا مرگ از این بیش نخواهم دیگر
یا قراری بِنه یا حلقهی داری بگذار.
(۵)
[افق خاطره]
ای که در خاطرِ خود خاطره از ما داری
خوشتر از خاطره در خاطرِ ما جا داری
باورم نیست که وارد بشوی از درِ صلح
تو که با عالم و آدم سرِ دعوا داری
همهی هستیِ موهومِ دلِ مجنونم
نذریِ ناز نگاهی که تو لیلی داری
آخر ای در افقِ خاطرهها پیوسته
گوییا گمشده قویی لب دریا داری
برفروز آتشِ لبخندِ قشنگت به غروب
که مهآلودهترین جادهی رویا داری
آهوی وحشیِ من کم به خیابان بخرام
که سرِ کوچه دو صد عاشقِ شیدا داری
سر به زیر آمده این لالهی عباسی من
بس که تو شوخترین نرگسِ شهلا داری
شاهتوتِ لبت امسال نصیب چه کَسَست
تو که در حقِ منِ دلشده... اما داری
به یکی نسخهی لبخند... همایونت را
زندگی بخش که اعجاز مسیحا داری.
(۶)
وقتی که سرِ سفره غمِ نان داری
یا چشمِ غمآلودهی گریان داری
این خالیِ ایمان تو کیلویی چند
هرچند به سنگینیاش ایمان داری.
(۷)
به چشمت شطی از رویا تو داری
هوایِ شاعری شیدا تو داری
منه بر هم دو پلکت... عاشقانه
که چشماندازی از دریا تو داری.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
۱۱.۶k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.