عشق بی انتها پارت اول
#بوساگ
من به دختر اهل ایتالیام و برای ادامه تحصیل به همراه پدرم و مادرم به کره سفر کردم و در اونجا بعد از تموم شدن درسم در رشته گرافیک قبول شدم رفتم ت یکی یکی از کمپانی ها به نام کمپانی بیگ هیت به عنوان گیرمور بی تی اس شروع به کار کردم من وقتی وارد کمپانی شدم چون قرار بود گروه معروفیو ببینم استرس زیادی داشتم ولی بعد از چند مدت رفتن و اومدن عادت کردم بی تی اس امروز اجرا داره و قراره برم تا گروهو میکاپ کنم به من گفتن میکاپ آقای جونگ کوکو انجام بدم و رفتم میکاپو انجام دادم(چون پارت اوله هیچ اتفاقی نمیوفته) و رفتم من به خاطر رابطه قبلم زیاد به کسی نزدیک نمیشم میکاپو انجام دادم و گروه رفتن روی صحنه تا اجراشونو انجام بدن منم قبل اینکه برن رو صحنه میرفتم گیریمو بهترش میکردم رفتن و منم رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم که گوشیم زنگ خورد میا بود یکی از دوستام که بامن اومده به کره و درس خونده
من:سلام میا جونم خوبی
میا:سلام عزیزم چه خبر چیکار میکنی
من:هیچ کار سرم پسرا امروز اجرا داشتن
میا:آهان خواستم حالتو بپرسم
من:گفتم خوب کردی اتفاقا حوصلم سر رفته بود
میا:منم حوصلم سر رفته هوفف پوسیدیم تویه اینجا
من: کجایی
میا:خونه
من:خوب پاشو بیتم دنبالت باهم بریم بیرون من یکی دوساعت دیگه میام دنبالت
میا:نه تو بیا اینجا میخوام امشب باهم باشیم
من:باشه اما باید از مامان بابام اجازه بگیرم
میا:خوب بگیر بعد بهم بگو
من:اوکی بای
میا:بای
گوشیمو قطع کردم که یهو انگار یکی زد رو شونم و گفت بوساگ منم ترسیدم برگشتم دیدم جونگ کوکه
من:عاه آقای کوک چرا یهویی میاید
کوک:ببخشید ترسوندمت
من:زهره ترگ شدم
کوک:ببخشید
من:کاری داشتین
کوک:میشه با من راحت باشی یعنی بهم بگی کوک
من:آخه
کوک: خوشم نمیاد کسی باهام رسمی صحبت کنه
من:چشم
چشماشو تنگ کرد
من:یعنی ب باشه
کوک:حالا خوب شد نمیری خونه
من:چرا اتفاقا دارم میرم(چه راحت باهاش دخترخاله شدم😐😂)
کوک:میخوای برسونمت
من:نه ممنون خودم میرم
کوک:رو حرف من حرف نزن
من:آخه انگوشتشو گذاشت رو لبم گفت:آخه نداره میرسونمت
من:باشه
کوک دستمو گرفت بردتم من:کوک بهتر نیست تو کمپانی دست همو نگیریم دستشو در آورد گفت:عاه ببخشید من: نه اشغالی نداره بعد با کوک منو رسوند خونه و من رفتم خونم بای بای کردم من:شما خندیدم گفتم یعنی تو میتونی بری مامان بابام ببینن همینکه برم تو میز بازجویو گذاشتن و چراغ اینور اونور میکنن کوک خندیدو رفت دروباز کردم من:مامان بابا من اومدم یهو اومدن جلو روم گفتن به به چشمم روشن اون پسره کی بود اوه اوه خدا به دادم برسه بازوجویی شروع شد😐🤦♀️
من به دختر اهل ایتالیام و برای ادامه تحصیل به همراه پدرم و مادرم به کره سفر کردم و در اونجا بعد از تموم شدن درسم در رشته گرافیک قبول شدم رفتم ت یکی یکی از کمپانی ها به نام کمپانی بیگ هیت به عنوان گیرمور بی تی اس شروع به کار کردم من وقتی وارد کمپانی شدم چون قرار بود گروه معروفیو ببینم استرس زیادی داشتم ولی بعد از چند مدت رفتن و اومدن عادت کردم بی تی اس امروز اجرا داره و قراره برم تا گروهو میکاپ کنم به من گفتن میکاپ آقای جونگ کوکو انجام بدم و رفتم میکاپو انجام دادم(چون پارت اوله هیچ اتفاقی نمیوفته) و رفتم من به خاطر رابطه قبلم زیاد به کسی نزدیک نمیشم میکاپو انجام دادم و گروه رفتن روی صحنه تا اجراشونو انجام بدن منم قبل اینکه برن رو صحنه میرفتم گیریمو بهترش میکردم رفتن و منم رفتم و روی یکی از صندلی ها نشستم که گوشیم زنگ خورد میا بود یکی از دوستام که بامن اومده به کره و درس خونده
من:سلام میا جونم خوبی
میا:سلام عزیزم چه خبر چیکار میکنی
من:هیچ کار سرم پسرا امروز اجرا داشتن
میا:آهان خواستم حالتو بپرسم
من:گفتم خوب کردی اتفاقا حوصلم سر رفته بود
میا:منم حوصلم سر رفته هوفف پوسیدیم تویه اینجا
من: کجایی
میا:خونه
من:خوب پاشو بیتم دنبالت باهم بریم بیرون من یکی دوساعت دیگه میام دنبالت
میا:نه تو بیا اینجا میخوام امشب باهم باشیم
من:باشه اما باید از مامان بابام اجازه بگیرم
میا:خوب بگیر بعد بهم بگو
من:اوکی بای
میا:بای
گوشیمو قطع کردم که یهو انگار یکی زد رو شونم و گفت بوساگ منم ترسیدم برگشتم دیدم جونگ کوکه
من:عاه آقای کوک چرا یهویی میاید
کوک:ببخشید ترسوندمت
من:زهره ترگ شدم
کوک:ببخشید
من:کاری داشتین
کوک:میشه با من راحت باشی یعنی بهم بگی کوک
من:آخه
کوک: خوشم نمیاد کسی باهام رسمی صحبت کنه
من:چشم
چشماشو تنگ کرد
من:یعنی ب باشه
کوک:حالا خوب شد نمیری خونه
من:چرا اتفاقا دارم میرم(چه راحت باهاش دخترخاله شدم😐😂)
کوک:میخوای برسونمت
من:نه ممنون خودم میرم
کوک:رو حرف من حرف نزن
من:آخه انگوشتشو گذاشت رو لبم گفت:آخه نداره میرسونمت
من:باشه
کوک دستمو گرفت بردتم من:کوک بهتر نیست تو کمپانی دست همو نگیریم دستشو در آورد گفت:عاه ببخشید من: نه اشغالی نداره بعد با کوک منو رسوند خونه و من رفتم خونم بای بای کردم من:شما خندیدم گفتم یعنی تو میتونی بری مامان بابام ببینن همینکه برم تو میز بازجویو گذاشتن و چراغ اینور اونور میکنن کوک خندیدو رفت دروباز کردم من:مامان بابا من اومدم یهو اومدن جلو روم گفتن به به چشمم روشن اون پسره کی بود اوه اوه خدا به دادم برسه بازوجویی شروع شد😐🤦♀️
۱۶.۳k
۱۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.