رمان دریای چشمات
پارت ۱۴۵
نگاهی به ساعت که ۷ رو نشون می داد انداختم و با تعجب گفتم: هفت ساعت گذشت!
سورن که از واکنش یهوییم تعجب کرده بود نگاهی به ساعتش انداخت و هینی کشید.
من: واای حتما تا حالا کلی نگرانم شدن.
گوشیم رو که روی سایلنت گذاشته بودم برداشتم و با حجم زیادی از تماسای از دست رفته مواجه شدم.
به آیدا زنگ زدم که با داد آرش گوشی رو از گوشام دور کردم تا کر نشم.
آرش: معلومه کجاییی؟ ساعتو دیدی؟
نمی دونستم چجوری براش توضیح بدم که آروم بشه.
واسه همین چیزی نگفتم و فقط به گوشی خیره شدم.
صدای آرش که از اونور با داد داشت عصبانیتش رو خالی می کرد بد استرسی رو به جونم انداخته بود.
فقط خیره به تلفن بودم که سورن وقتی دید جوابش رو نمی دم گوشی رو از دستم بیرون کشید و مشغول حرف زدن با آرش شد.
منم که کلا نمی دونستم باید چجور واکنشی نشون بدم تا آرش رو از این عصبانیت بیرون بیارم.
نمی دونم سورن و آرش چی به همدیگه گفتن اما وقتی سورن حرفاش تموم شد و گوشی رو بهم داد صدای آرش آروم شده بود و ازم خواست تا یه ساعت دیگه کارم رو تموم کنم تا بیاد دنبالم.
سورن مبحث آخر رو توضیح داد و بعد نیم ساعت کاملا همه کتاب رو از بر بودم.
وسایلم رو جمع کردم و منتظر آرش رو صندلی نشسته بودم که سورن رفت بیرون و با یه سجاده برگشت.
با شوک نگاش کردم که بدون توجه بهم به سمت قبله وایساد و شروع کرد به نماز خوندن.
اونقدر قشنگ نماز میخوند که بدون اینکه بخوای غرقش میشدی.
نمازش رو که تموم کرد آرشم رسید.
فقط ۵ صفحه از جزوه مونده بود که گفتم خودم می خونم و بعد از یه تشکر رفتم پایین.
آرش تکیه داده بود به ماشین و به منی که ریلکس داشتم به سمت ماشین می رفتم خیره شده بود.
سرعت قدمام رو بالاتر بردم تا وحشی نشه یه وقت.
در رو باز کردم و نشستم.
استارت ماشین رو زد و بدون هیچ حرفی به سمت خونه رفت.
با اینکه خیلی ساکت بود ولی احساس کردم آرامش قبل از طوفانه.
آهنگ رو روشن کردم تا این حس خفه کننده ی تو ماشین کم بشه.
وسطای خوندن خواننده بود که با صدای بلند ازم خواست خاموشش کنم.
من که خوشحال بودم از اینکه بلاخره سکوتش رو شکسته نگاهش کردم و لج کردم تا عصبانیتش رو خالی کنه.
آرش یه جا پارک کرد و با صورتی مملو از عصبانیت برگشت طرفم.
لبخحند حرص درآری زدم که با دادش مواجه شدم: چه دلیلی داره یه دختر تا این موقع شب تو یه اتاق کوچیک با یه پسر درس بخونه.
من که به خاطر صدای بلندش گوشام رو گرفته بودم دستم رو از روی گوشام برداشتم و با مظلومیت نگاش کردم.
نگاهی به ساعت که ۷ رو نشون می داد انداختم و با تعجب گفتم: هفت ساعت گذشت!
سورن که از واکنش یهوییم تعجب کرده بود نگاهی به ساعتش انداخت و هینی کشید.
من: واای حتما تا حالا کلی نگرانم شدن.
گوشیم رو که روی سایلنت گذاشته بودم برداشتم و با حجم زیادی از تماسای از دست رفته مواجه شدم.
به آیدا زنگ زدم که با داد آرش گوشی رو از گوشام دور کردم تا کر نشم.
آرش: معلومه کجاییی؟ ساعتو دیدی؟
نمی دونستم چجوری براش توضیح بدم که آروم بشه.
واسه همین چیزی نگفتم و فقط به گوشی خیره شدم.
صدای آرش که از اونور با داد داشت عصبانیتش رو خالی می کرد بد استرسی رو به جونم انداخته بود.
فقط خیره به تلفن بودم که سورن وقتی دید جوابش رو نمی دم گوشی رو از دستم بیرون کشید و مشغول حرف زدن با آرش شد.
منم که کلا نمی دونستم باید چجور واکنشی نشون بدم تا آرش رو از این عصبانیت بیرون بیارم.
نمی دونم سورن و آرش چی به همدیگه گفتن اما وقتی سورن حرفاش تموم شد و گوشی رو بهم داد صدای آرش آروم شده بود و ازم خواست تا یه ساعت دیگه کارم رو تموم کنم تا بیاد دنبالم.
سورن مبحث آخر رو توضیح داد و بعد نیم ساعت کاملا همه کتاب رو از بر بودم.
وسایلم رو جمع کردم و منتظر آرش رو صندلی نشسته بودم که سورن رفت بیرون و با یه سجاده برگشت.
با شوک نگاش کردم که بدون توجه بهم به سمت قبله وایساد و شروع کرد به نماز خوندن.
اونقدر قشنگ نماز میخوند که بدون اینکه بخوای غرقش میشدی.
نمازش رو که تموم کرد آرشم رسید.
فقط ۵ صفحه از جزوه مونده بود که گفتم خودم می خونم و بعد از یه تشکر رفتم پایین.
آرش تکیه داده بود به ماشین و به منی که ریلکس داشتم به سمت ماشین می رفتم خیره شده بود.
سرعت قدمام رو بالاتر بردم تا وحشی نشه یه وقت.
در رو باز کردم و نشستم.
استارت ماشین رو زد و بدون هیچ حرفی به سمت خونه رفت.
با اینکه خیلی ساکت بود ولی احساس کردم آرامش قبل از طوفانه.
آهنگ رو روشن کردم تا این حس خفه کننده ی تو ماشین کم بشه.
وسطای خوندن خواننده بود که با صدای بلند ازم خواست خاموشش کنم.
من که خوشحال بودم از اینکه بلاخره سکوتش رو شکسته نگاهش کردم و لج کردم تا عصبانیتش رو خالی کنه.
آرش یه جا پارک کرد و با صورتی مملو از عصبانیت برگشت طرفم.
لبخحند حرص درآری زدم که با دادش مواجه شدم: چه دلیلی داره یه دختر تا این موقع شب تو یه اتاق کوچیک با یه پسر درس بخونه.
من که به خاطر صدای بلندش گوشام رو گرفته بودم دستم رو از روی گوشام برداشتم و با مظلومیت نگاش کردم.
۵۹.۲k
۱۴ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.