عاشقانه
کوله را بست خزان ، بویِ زمستان آمد
در تبِ رفتن او بود که باران آمد
بادِ وحشی به گیاهان خبر از سرما داد
ننه سرما لبِ خندان چه سخنران آمد
همه جا یخ زد و مهمانِ سپیدی آرام
نرم نرمک به سراپرده یِ بستان آمد
باغ لرزید به یک لحظه به خود بس نگران
دختر ی ناز و غزل خوان به گلستان آمد
تا که یلدا به سر سفره ی دل مهمان شد
بعد از آن بود که آهسته زمستان آمد ....
در تبِ رفتن او بود که باران آمد
بادِ وحشی به گیاهان خبر از سرما داد
ننه سرما لبِ خندان چه سخنران آمد
همه جا یخ زد و مهمانِ سپیدی آرام
نرم نرمک به سراپرده یِ بستان آمد
باغ لرزید به یک لحظه به خود بس نگران
دختر ی ناز و غزل خوان به گلستان آمد
تا که یلدا به سر سفره ی دل مهمان شد
بعد از آن بود که آهسته زمستان آمد ....
۷.۳k
۰۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.