عشق بی انتها پارت ۳۶
#بوساگ
از هم جدا شدیم من:حالا میشه برگردم کوک:چرا میخوای برگردی من:چون من اونوری بخوابم سختمه نفسم میگیره کوک:اووو باشه اما از پشت بغلت میکنم من:باشه
رومو برگردوندم که کوک دستشو دور حلقه کرد و منو به خودش چسبوند و موهامو بو میکرد رو گردنم بوسه میزد که خوابمون برد صبح از خواب بیدار شدم من هنوز تو بغل کوک بودم برگشتم نگاش کردم خیلی بانمک شده بود یخورده رفتم جلو به صورتش نگاه کردم و بعد پاشدم رفتم تا صبحونرو آماده کنم آروم آروم رفتم صبحونرو آماده کردم و بعد رفتم که بیدارشون کنم اول رفتم ته و جیمینو بیدار کردم در اتاقو آروم باز کردم رفتم طرفشون تکونشون دادم من:ته جیمین پاشد صبح شده ته:😴 جیمین:😴 من:وا با شماهام بیدارشید دستمو زدم به کمرم من:هوم باید از روش خودم استفاده کنم(روش معروف بوساگ تو بیدار کردن😁) رفتم یه پارچه آب برداشتم بردم ریختم رو هر دوشون این چی پریدن یه نگاه به من کردن ته:هی چرا آب میریزی من:هوم چون بیدار نشدید منم از روشم استفاده کردم جیمین:الان واقعا برداشتی یه پارچ آبه گندرو ریختی رو ما من:اوهوم🙂 یهو پاشدن دوییدن دنبالم اونم یه پارچ آب برداشتن دور خونه دوییدم که ته منو گرفت جیمینم از اونور کله پارچه آب ریخت روم بعد ولم کرد خیس شده بودم ولم کردن که با فرار کردم یه پارچه آب دیگه برداشتم (جنگ آب ها دیدیدی دین✌😁😂) من وایسادم روبه روشون آب پاچیدم یه جاخالی دادن که جونگ کوک اومد بیرون تا اومد گفت اینجا چه خبره یهو من بدون اینکه بدونم آب ریخت رو سرش(هوم فکر کنم گند زدی😊)هممون به جونگ کوک نگاه کردیم جونگ کوکم چشماش بسته بود میدونستم که داره از عصبانیت میترکه آب دهنمو قورت دادم یهو بلند گفت:الان کاری کی بود این زود تند سریع ته و جیمینم انگوشتشونو به طرف من دراز کردن و رفتن تو اتاق روبه من برگشتن ته و جیمین:با آرزوی موفقیت ایشالاه زنده میمونی من:کجا میرید من بعدا بهتون میگم دوییدن رفتن تو اتاق درم بستن حالا دیگه من موندمو یه جونگ کوک عصبانی که داره میترکه داشت قدم به قدم میومد طرفم(این تیکه تهیونگ و جیمین از لایه در مارو نگاه میکنن و بعد درو بستن) منم میرفتم عقب من:جونگ کوک غلط کردم خوب گوه خوردم کوکم همینجوری میومد جلو هیچی نمیگفت منم میرفتم که پشدم خورد به دیوار اومد طرفم نزدیکم شد من:جونگ کوک میخوای چیکار کنی با دستامو از پایین زدم به دیوار چشمامو بستم که حس کردم لباشو گذاشت رو لبامو لبامو مک زد منم چشمامو باز کردم تعجب کرده بودم لبامو محکم و وحشیانه گاز میگرفت و مک میزد منم چشمامو بستم و دستامو شل کردم با کم آوردن نفس از هم جدا شدیم(ترسیدید نه😂😂گفتید وای الان یه کاریش میکنه)
از هم جدا شدیم من:حالا میشه برگردم کوک:چرا میخوای برگردی من:چون من اونوری بخوابم سختمه نفسم میگیره کوک:اووو باشه اما از پشت بغلت میکنم من:باشه
رومو برگردوندم که کوک دستشو دور حلقه کرد و منو به خودش چسبوند و موهامو بو میکرد رو گردنم بوسه میزد که خوابمون برد صبح از خواب بیدار شدم من هنوز تو بغل کوک بودم برگشتم نگاش کردم خیلی بانمک شده بود یخورده رفتم جلو به صورتش نگاه کردم و بعد پاشدم رفتم تا صبحونرو آماده کنم آروم آروم رفتم صبحونرو آماده کردم و بعد رفتم که بیدارشون کنم اول رفتم ته و جیمینو بیدار کردم در اتاقو آروم باز کردم رفتم طرفشون تکونشون دادم من:ته جیمین پاشد صبح شده ته:😴 جیمین:😴 من:وا با شماهام بیدارشید دستمو زدم به کمرم من:هوم باید از روش خودم استفاده کنم(روش معروف بوساگ تو بیدار کردن😁) رفتم یه پارچه آب برداشتم بردم ریختم رو هر دوشون این چی پریدن یه نگاه به من کردن ته:هی چرا آب میریزی من:هوم چون بیدار نشدید منم از روشم استفاده کردم جیمین:الان واقعا برداشتی یه پارچ آبه گندرو ریختی رو ما من:اوهوم🙂 یهو پاشدن دوییدن دنبالم اونم یه پارچ آب برداشتن دور خونه دوییدم که ته منو گرفت جیمینم از اونور کله پارچه آب ریخت روم بعد ولم کرد خیس شده بودم ولم کردن که با فرار کردم یه پارچه آب دیگه برداشتم (جنگ آب ها دیدیدی دین✌😁😂) من وایسادم روبه روشون آب پاچیدم یه جاخالی دادن که جونگ کوک اومد بیرون تا اومد گفت اینجا چه خبره یهو من بدون اینکه بدونم آب ریخت رو سرش(هوم فکر کنم گند زدی😊)هممون به جونگ کوک نگاه کردیم جونگ کوکم چشماش بسته بود میدونستم که داره از عصبانیت میترکه آب دهنمو قورت دادم یهو بلند گفت:الان کاری کی بود این زود تند سریع ته و جیمینم انگوشتشونو به طرف من دراز کردن و رفتن تو اتاق روبه من برگشتن ته و جیمین:با آرزوی موفقیت ایشالاه زنده میمونی من:کجا میرید من بعدا بهتون میگم دوییدن رفتن تو اتاق درم بستن حالا دیگه من موندمو یه جونگ کوک عصبانی که داره میترکه داشت قدم به قدم میومد طرفم(این تیکه تهیونگ و جیمین از لایه در مارو نگاه میکنن و بعد درو بستن) منم میرفتم عقب من:جونگ کوک غلط کردم خوب گوه خوردم کوکم همینجوری میومد جلو هیچی نمیگفت منم میرفتم که پشدم خورد به دیوار اومد طرفم نزدیکم شد من:جونگ کوک میخوای چیکار کنی با دستامو از پایین زدم به دیوار چشمامو بستم که حس کردم لباشو گذاشت رو لبامو لبامو مک زد منم چشمامو باز کردم تعجب کرده بودم لبامو محکم و وحشیانه گاز میگرفت و مک میزد منم چشمامو بستم و دستامو شل کردم با کم آوردن نفس از هم جدا شدیم(ترسیدید نه😂😂گفتید وای الان یه کاریش میکنه)
۲۸.۰k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.