ماه عشق پارت ۲۷
#مایا
خیلی ترسیده بودم هر لحظه ممکن بود در و بشکنه بیاد تو که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم جونگ کوک دستام میلرزید گوشیمو برداشتم جواب دادم من:ب ب بله جونگ کوک:خونه ای من:ن نه کوک:مایا حالت خوبه چرا من من میکنی بهش همه چیو گفتم با ترس همه چیو گفتم جونگ کوک:مایا نترس خوب الان کجایی بگو بیام اونجا من:خونی خودم جونگ کوک پشت دره کوک:دارم میام اومدم نترس خوب من:باشه قطع کردم تو خونه راه میرفتم که در و محکم زد یونجین:هعی مایا تا ۳ میشمارم در و وا نکنی درو میشگونم میام تو من:از اینجا من در و باز نمیکنم یونجین:خیله خوب ۱ ۲ ۳ سه رو که گفت کوبید به در با پا درم که خراب بود قفلش زود باز شد با یه لگد در و باز کرد یونجین:خوب میگفتی نمیام بیرون هان اومد طرفم من میرفتم عقب اون میومد جلو افتادم رو مبل دیگه کاری نمی تونستم بکنم من:چی میخوای از من هان چی میخوای یونجین:خودت و میخوام من:عوضی من که گفتم تو رو نمیخوام یونجین:گفتی من خودم تو رو مال خودم میکنم اومدم طرفم قشنگ به مبل چسبوندم دستشو گذاشت رو دهنم همین که اومد جلو جونگ کوک اومد(فرشته نجات😭) کوک:مایا منو دید اومد یونجینو گرفت پرتش کرد عقب یدونه زد با مشت تو صورتش کوک: عوضی بهش نزدیک نشو من:جونگ کوک از رو زمین پاشد منم رفتم پشت جونگ کوک منو پشتش گرفت یونجین:هه مایا این بود که بخاطرش ولم کردی جونگ کوک:خفه شو یونجین:خوش قیافس من:گفتم که یونجین:اما من ولت نمیکنم کوک:گمشو بیرون تا نزدم همینجا نکشتمت نرفت و جونگ کوک گرفتش به باد کتک کوک:عوض تو خوابم نمی تونی ببینی اون مال تو باشه چه تو واقعیت مگر اینکه از رو جنازه ی من رد بشی فهمیدی آررررهههههه چنان داد میزد منم که ترسیده بودم چیزی نمیگفتم تا اینکه جونگ کوک ولش کرد و اونم فرار کرد و رفت برگشت طرفم منم میلرزیدم جونگ کوک اومد بغلم کرد منم گریه کردم و بغلش کردم من:جونگ کوک کوک:گریه نکن چیزی نیست تموم شد دستشو میکشید رو موهام منم که انقدر ترسیده بودم نمی تونستم رو پام وایستم از تو بغلش اومدم بیرون جونگ کوک صورتمو گرفت تو دستشو اشکامو پاک کرد کوک:کاری که باهات نکرد من:اگه یکم دیر میرسیدی میخواست کوک:چیزی نگو من الان اینجام و اونم رفت نشوندم رو مبل کوک:چرا تنهایی رفتی وایمیستادی منم میومدم باهم میرفتیم من:خوب میخواستم یکم هوا بخورم کوک:نباید وایمیستادی منم بیام اگه بلایی سرت میاورد من چیکار میکردم هان چیزی نگفتم سرمم پایین بود کوک:بریم من:بریم بلند شدم نمی تونستم راه برم کوک:مایا خوبی من:خوبم فقط چون ترسیدم نمی تونم راه برم کوک:بغلت میکنم میبرمت من:باشه منو بغل کردم زیر پامو گرفت با کمرم و یه دستمم انداخت دور گردنش و بلندم کرد بردتم سمت ماشین
خیلی ترسیده بودم هر لحظه ممکن بود در و بشکنه بیاد تو که یهو گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم جونگ کوک دستام میلرزید گوشیمو برداشتم جواب دادم من:ب ب بله جونگ کوک:خونه ای من:ن نه کوک:مایا حالت خوبه چرا من من میکنی بهش همه چیو گفتم با ترس همه چیو گفتم جونگ کوک:مایا نترس خوب الان کجایی بگو بیام اونجا من:خونی خودم جونگ کوک پشت دره کوک:دارم میام اومدم نترس خوب من:باشه قطع کردم تو خونه راه میرفتم که در و محکم زد یونجین:هعی مایا تا ۳ میشمارم در و وا نکنی درو میشگونم میام تو من:از اینجا من در و باز نمیکنم یونجین:خیله خوب ۱ ۲ ۳ سه رو که گفت کوبید به در با پا درم که خراب بود قفلش زود باز شد با یه لگد در و باز کرد یونجین:خوب میگفتی نمیام بیرون هان اومد طرفم من میرفتم عقب اون میومد جلو افتادم رو مبل دیگه کاری نمی تونستم بکنم من:چی میخوای از من هان چی میخوای یونجین:خودت و میخوام من:عوضی من که گفتم تو رو نمیخوام یونجین:گفتی من خودم تو رو مال خودم میکنم اومدم طرفم قشنگ به مبل چسبوندم دستشو گذاشت رو دهنم همین که اومد جلو جونگ کوک اومد(فرشته نجات😭) کوک:مایا منو دید اومد یونجینو گرفت پرتش کرد عقب یدونه زد با مشت تو صورتش کوک: عوضی بهش نزدیک نشو من:جونگ کوک از رو زمین پاشد منم رفتم پشت جونگ کوک منو پشتش گرفت یونجین:هه مایا این بود که بخاطرش ولم کردی جونگ کوک:خفه شو یونجین:خوش قیافس من:گفتم که یونجین:اما من ولت نمیکنم کوک:گمشو بیرون تا نزدم همینجا نکشتمت نرفت و جونگ کوک گرفتش به باد کتک کوک:عوض تو خوابم نمی تونی ببینی اون مال تو باشه چه تو واقعیت مگر اینکه از رو جنازه ی من رد بشی فهمیدی آررررهههههه چنان داد میزد منم که ترسیده بودم چیزی نمیگفتم تا اینکه جونگ کوک ولش کرد و اونم فرار کرد و رفت برگشت طرفم منم میلرزیدم جونگ کوک اومد بغلم کرد منم گریه کردم و بغلش کردم من:جونگ کوک کوک:گریه نکن چیزی نیست تموم شد دستشو میکشید رو موهام منم که انقدر ترسیده بودم نمی تونستم رو پام وایستم از تو بغلش اومدم بیرون جونگ کوک صورتمو گرفت تو دستشو اشکامو پاک کرد کوک:کاری که باهات نکرد من:اگه یکم دیر میرسیدی میخواست کوک:چیزی نگو من الان اینجام و اونم رفت نشوندم رو مبل کوک:چرا تنهایی رفتی وایمیستادی منم میومدم باهم میرفتیم من:خوب میخواستم یکم هوا بخورم کوک:نباید وایمیستادی منم بیام اگه بلایی سرت میاورد من چیکار میکردم هان چیزی نگفتم سرمم پایین بود کوک:بریم من:بریم بلند شدم نمی تونستم راه برم کوک:مایا خوبی من:خوبم فقط چون ترسیدم نمی تونم راه برم کوک:بغلت میکنم میبرمت من:باشه منو بغل کردم زیر پامو گرفت با کمرم و یه دستمم انداخت دور گردنش و بلندم کرد بردتم سمت ماشین
۵۵.۵k
۳۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.