چشم هایم را عوض کردم ،
چشم هایم را عوض کردم ،
نگاهم را...
نشد
باز هم دیروزها رد شد
ولےفردا نشد
مے فشارم سر به روے
شانه ے تنهایی ام
هیچ کس مانند من
با رفتنت تنها نشد
شمس را گم کرده ام
بےچشم های روشنت
نیستے
و شعرهایم مثل مولانا نشد
جاے خالےتو را
حتک غزل هم پر نکرد
در غزل فریادهایم
دردهایم جا نشد
گرم آغوشت نبوده
سرنوشت دستهام
اخم آغوشم
بدون خنده هایت وا نشد
بعد تو من ماندم و
دنیاےسردسنگها
مثل مردابے که
هرگز قسمتش دریا نشد
نگاهم را...
نشد
باز هم دیروزها رد شد
ولےفردا نشد
مے فشارم سر به روے
شانه ے تنهایی ام
هیچ کس مانند من
با رفتنت تنها نشد
شمس را گم کرده ام
بےچشم های روشنت
نیستے
و شعرهایم مثل مولانا نشد
جاے خالےتو را
حتک غزل هم پر نکرد
در غزل فریادهایم
دردهایم جا نشد
گرم آغوشت نبوده
سرنوشت دستهام
اخم آغوشم
بدون خنده هایت وا نشد
بعد تو من ماندم و
دنیاےسردسنگها
مثل مردابے که
هرگز قسمتش دریا نشد
۲۴۴
۲۵ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.