پارت۱۴
ویو جونگکوک
اون ..جیا بود کنارشم یه پسره بود داشتن با هم دیگه میگفتن و میخندیدم تا دیدمش وارد کافه شدم و به سمتشون رفتم با داد شروع به حرف زدن کردم
-این عوضی کیه(داد)
از جاش بلند شدو به به طرفم برگشت
ویو جیا
داشتم با جیمین حرف میزدم که یهو صدای داد کسی رو شنیدم وقتی برگشتم اون جونگکوک بود خیلی عصبانی بود داشت با چشمای قرمز شده نگام میکرد
-جواب بده(داد)
+به تو هیچ ربطی ندارد من و تو جدا شدیم (داد)
-خفه شو ما جدا نشدیم الآنم با من میای
+نمیخوام
-باشه خودت خواستی
به سمتم اومد و دستمالی رو روی دهنم گذاشت نفسم و نگه داشتم و برای اینکه شک نکنه خودم و بیهوش نشون دادم دستمال و از روی صورتم برداشت و براید بغلم کرد که صدای حرف زدن جیمین و شنیدم
جیمین:ولش کن تو دیگه کی هستی
-به تو هیچ ربطی نداره حالا هم گمشو
دیگه صدای نشنیدم که احساس کردم توی ماشین گذاشته شدم صدای ماشین میومد بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد چشام و هنوز باز نکرده بودم که باز جونگکوک منو بغل کرد و به یه جای میبرد نمیتونستم چشام و باز کنم چون میفهمید بیدارم صدای باز شدن در اومد منو روی تخت گذاشت و بازم صدای در اومد آروم چشام و باز کردم توی یه اتاق بودم از اتاق معلوم بود توی خونه ی جونگکوک نیستیم روی تخت نشستم و به تاج تخت تکیه دادم که در باز شد زود خودم و به خواب زدم که از بالا پایین شدن تخت فهمیدم کنارم نشسته منو بغل کرده بود و داشت حرف میزد
-خیلی دوست دارم میخواستم بهت بگم سومی برای گذشته بود ولی نزاشتی حرفی بزنم و رفتی اینکه با پسرای دیگه ببینمت عصبانیم میکنه کاش الان بیدار بودی و حرفام و میشنیدی من واقعا عاشقت شدم یه آدم دیوونه عاشقت شده اگه بخوای درمان میشم و میتونیم مثل دو تا آدم عادی باهم باشیم خیلی دوست دارم جیا خیلی
بعد از شنیدن حرفاش به سمتش برگشتم وقتی برگشتم تعجب کرد و داشت نگاه میکرد
-مگه خواب نبودی
+.....
ادامه دارد
اون ..جیا بود کنارشم یه پسره بود داشتن با هم دیگه میگفتن و میخندیدم تا دیدمش وارد کافه شدم و به سمتشون رفتم با داد شروع به حرف زدن کردم
-این عوضی کیه(داد)
از جاش بلند شدو به به طرفم برگشت
ویو جیا
داشتم با جیمین حرف میزدم که یهو صدای داد کسی رو شنیدم وقتی برگشتم اون جونگکوک بود خیلی عصبانی بود داشت با چشمای قرمز شده نگام میکرد
-جواب بده(داد)
+به تو هیچ ربطی ندارد من و تو جدا شدیم (داد)
-خفه شو ما جدا نشدیم الآنم با من میای
+نمیخوام
-باشه خودت خواستی
به سمتم اومد و دستمالی رو روی دهنم گذاشت نفسم و نگه داشتم و برای اینکه شک نکنه خودم و بیهوش نشون دادم دستمال و از روی صورتم برداشت و براید بغلم کرد که صدای حرف زدن جیمین و شنیدم
جیمین:ولش کن تو دیگه کی هستی
-به تو هیچ ربطی نداره حالا هم گمشو
دیگه صدای نشنیدم که احساس کردم توی ماشین گذاشته شدم صدای ماشین میومد بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد چشام و هنوز باز نکرده بودم که باز جونگکوک منو بغل کرد و به یه جای میبرد نمیتونستم چشام و باز کنم چون میفهمید بیدارم صدای باز شدن در اومد منو روی تخت گذاشت و بازم صدای در اومد آروم چشام و باز کردم توی یه اتاق بودم از اتاق معلوم بود توی خونه ی جونگکوک نیستیم روی تخت نشستم و به تاج تخت تکیه دادم که در باز شد زود خودم و به خواب زدم که از بالا پایین شدن تخت فهمیدم کنارم نشسته منو بغل کرده بود و داشت حرف میزد
-خیلی دوست دارم میخواستم بهت بگم سومی برای گذشته بود ولی نزاشتی حرفی بزنم و رفتی اینکه با پسرای دیگه ببینمت عصبانیم میکنه کاش الان بیدار بودی و حرفام و میشنیدی من واقعا عاشقت شدم یه آدم دیوونه عاشقت شده اگه بخوای درمان میشم و میتونیم مثل دو تا آدم عادی باهم باشیم خیلی دوست دارم جیا خیلی
بعد از شنیدن حرفاش به سمتش برگشتم وقتی برگشتم تعجب کرد و داشت نگاه میکرد
-مگه خواب نبودی
+.....
ادامه دارد
۴۶۸
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.