شبیه چپّه شدن های مرگ در ماشین
شبیه چپّه شدن های مرگ در ماشین
شبیه درد پس از خوردن دو جین کدئین
شبیه زندگی ام در حماقتی گیرم
شبیه چادر تا خورده از کشو سیرم
شبیه دست رها توی شهر ِبازی ها
شبیه توو دهنی با زبان درازی ها
دوباره مثل همیشه عذاب میگیرم
شبیه کودکی ام اضطراب میگیرم
سراسر از هذیانم،سراسر از دردم
هنوز احمقم و در پی تو میگردم
میان ِ خط ب خط ِ هر کتاب در قفسه
قرار ِ ساعت نُه،اون ک دیر تر میرسه
میان این همه اشعار نیمه بدبختم
میان بغض کسی در میانه ی تختم
درون این همه ماتی وضوح گم کردم
هنوز احمقم و در پی تو میگردم
بهار آمده از خنده های مختصرم
میان َ تق تق ِ هر کوبه های توی سرم
بهار آمده از یک هبوط ِ بی سر و ته
معلّقم وسط یک سقوط ِ بی سر و ته
بهار تنهایی در موازیِ حالم
من و زمینه ی پاییزی ِ غم ِ شالم
چگونه با خودم از این مسیر رد بشوم
چگونه با تو و این حس ّ خوب بد بشوم
ک چای سرد بفهمد ک حبّه قندم نیست
کسی نمانده دلم را ب او ببندم نیست
همیشه رفته شدی تا بمانم و باشم
همیشه سنگ ِ رها تر شدی فرو پاشم
همیشه دور شدی تا مقابلم باشی
به گریه ضرب شدم تا تو حاصلم باشی
همیشه سعی نکردی موافقم باشی
سکوت کردی ک آیینه ی دقم باشی
ک از تسلسل احساس خود بپرهیزم
تو مدعی بشوی... تا تو عاشقم باشی
شبیه بچّگی از تاب ها نمی افتم
ک شاهد زار و زوور ُ نق نقم باشی
مرا ببین ک تراشیده ی سکوت تو ام
مرا ببین ک خودت حق ّ هق هقم باشی
خودت بخواه کمی در دقایقم باشی
خودت بخواه کمی مرد ِ سابقم باشی
خودت بخواه ب تسبیح و ذکر رو نکنم
ب این بهار ِ سراسر عذاب خو نکنم
از این ادامه شدن های بحث بیزارم
ب روح باطله ام حال خوش بدهکارم
درون لیوانم قرص درد حل کردم
غمی ب جان ِ همین چای سرد حل کردم
نخواستی و نمیخواهم از خودت بزنی
نه از خودت و نه حتی ک از خودم بکنی
خود ِ تو سعی نکردی موافقم باشی
سکوت میکنم آیینه ی دقم باشی...
مهران محمدی
شبیه درد پس از خوردن دو جین کدئین
شبیه زندگی ام در حماقتی گیرم
شبیه چادر تا خورده از کشو سیرم
شبیه دست رها توی شهر ِبازی ها
شبیه توو دهنی با زبان درازی ها
دوباره مثل همیشه عذاب میگیرم
شبیه کودکی ام اضطراب میگیرم
سراسر از هذیانم،سراسر از دردم
هنوز احمقم و در پی تو میگردم
میان ِ خط ب خط ِ هر کتاب در قفسه
قرار ِ ساعت نُه،اون ک دیر تر میرسه
میان این همه اشعار نیمه بدبختم
میان بغض کسی در میانه ی تختم
درون این همه ماتی وضوح گم کردم
هنوز احمقم و در پی تو میگردم
بهار آمده از خنده های مختصرم
میان َ تق تق ِ هر کوبه های توی سرم
بهار آمده از یک هبوط ِ بی سر و ته
معلّقم وسط یک سقوط ِ بی سر و ته
بهار تنهایی در موازیِ حالم
من و زمینه ی پاییزی ِ غم ِ شالم
چگونه با خودم از این مسیر رد بشوم
چگونه با تو و این حس ّ خوب بد بشوم
ک چای سرد بفهمد ک حبّه قندم نیست
کسی نمانده دلم را ب او ببندم نیست
همیشه رفته شدی تا بمانم و باشم
همیشه سنگ ِ رها تر شدی فرو پاشم
همیشه دور شدی تا مقابلم باشی
به گریه ضرب شدم تا تو حاصلم باشی
همیشه سعی نکردی موافقم باشی
سکوت کردی ک آیینه ی دقم باشی
ک از تسلسل احساس خود بپرهیزم
تو مدعی بشوی... تا تو عاشقم باشی
شبیه بچّگی از تاب ها نمی افتم
ک شاهد زار و زوور ُ نق نقم باشی
مرا ببین ک تراشیده ی سکوت تو ام
مرا ببین ک خودت حق ّ هق هقم باشی
خودت بخواه کمی در دقایقم باشی
خودت بخواه کمی مرد ِ سابقم باشی
خودت بخواه ب تسبیح و ذکر رو نکنم
ب این بهار ِ سراسر عذاب خو نکنم
از این ادامه شدن های بحث بیزارم
ب روح باطله ام حال خوش بدهکارم
درون لیوانم قرص درد حل کردم
غمی ب جان ِ همین چای سرد حل کردم
نخواستی و نمیخواهم از خودت بزنی
نه از خودت و نه حتی ک از خودم بکنی
خود ِ تو سعی نکردی موافقم باشی
سکوت میکنم آیینه ی دقم باشی...
مهران محمدی
۵.۷k
۲۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.