رُمآن:بی پَنآه ۱۳
گذاشت منو رو تختو خاس بع سمت در برع که خاستم از جام پاشم که زود دید خیز برداش سمتمو و مچ دستمو گرف
_نح انگاری نمیشع مثع آدم بات حرف زد نح زبون نَفهم باید همیشع مثع سگ پاچتو بگیرم تا آدم شی مُچ دستمو گرفتو بع تاج تخت بست باز
_با چشای اشکی بهش زل زدمو با بغض گفتم مگع اسیر گرفتی مگع زندونیع توام من بدبخ
_آرع بهترع که به این وضع عادت کنی درضمنم برا من شکوندن پاتم کاری نیس پس بهترع هر جا گفتم مثع بچع آدم بشینی پتورو روم تنظیم کردو بع سمت در اتاق رف بع سقف اتاق زل زدم این چه بخت شومیع من دارم اینم شد زندگی با صدای تیک فهمیدم که اومد حتی نگامو از سقف نگرفتم نگاش کنم
دستبند و از دستم وا کردو کمکم کرد رو تخت بشینم سینی غذا که آوردع بودو رو پاش گذاشت نگاهی بع سینی غذا کردم سه نوع غذا آوردع بود پوز خندی زدم چع تو خونه خودمون که جز نیمرو و پنیر چیزی پیدا نمیشد خورد چع به اینجا چی میشد مگع خدا همه رو برابر خلق میکرد
با قرار گرفتن قاشق رو به روم چشامو بهش دوختم
_با دستم کنارش زدمو با تُخسی ادامه دادم میل ندارم
_نگفتم میل داری یانح بخور
_نمیخام
_میزنم دندوناتو میرزم دهنتا پدر سگ بخور
_با دستم پسش زد قاشقو با تُخسی ادامه دادم مانتومو بدع میخام برم
پاشد با فکر بع اینکع بیخیالم شدو میخاد برم با خوشحالی نگاش کردم که سینی غذارو گذاشت رو میز کنار تختو
اومد رو بع روم
_نح انگاری نمیشع مثع آدم بات حرف زد نح هلم داد رو تختو دستامو بست
داد زدم _چی میخای از جونم بابا ولم کن بزار برم استفادتو ازم گرفتی دیع مثع یع تیکع آشغال پرتم کنح برم چی میخای
_سینیو گذاشت رو پاشو نشست رو تخت
آهی کشیدم
وا کنح دهنتو
سرمو بع سمت دیع برگردوندم
ببین مجبورم نکنح بع زور تو حلقت بریزما باشع خودت خاستی دهنمو بع زور از هم وا کرد و قاشقع پر از غذا رو گذاش دهنم همینجوری بی حرکت موندع بودم که با دادی که کشید زهرم ترکید
_زود باش بجو توله سگ
دس از تلاش ور داشتمو آروم آروم با بغض تو گلوم شروع کردم به قورت دادن غذا
_دستامو وا کنح خودم میخورم
_لازم نکردع خودم میدم مثع بچع ها فقط پوست استخونوی
با دستاش نگاه کردم که رگاش زدع بود همیشع دوس داشتم کع شوهرم دوسم داشتع باشع مثع سگ روم غیرت داشتع باشع اما الان رو که دستامم با دستبند بستع بود کنار مردی که حتی نمیشع باش حرف زد نشستم
_سیر شدم
_سری تکون دادو آبمیوه رو _سینیو برداشتو پودر توش ریخت بع سمتم اومد کع عقب تر رفتم که سرم بع تاج تخت خورد اومد نشست رو تخت و سرمو تو بغلش گرفتو و شربتو جلو دهنم گرفت
_بخور هَستی
_نمیخام توروخدا من نمیخورم معلوم نیس چی توش ریختی عینع زهر مارع اصلن این چیح ولم کنح نمیخام بخورم.
_بخور خواب آورع نترس
_نمیخام بخوابم
_نح انگاری نمیشع مثع آدم بات حرف زد نح زبون نَفهم باید همیشع مثع سگ پاچتو بگیرم تا آدم شی مُچ دستمو گرفتو بع تاج تخت بست باز
_با چشای اشکی بهش زل زدمو با بغض گفتم مگع اسیر گرفتی مگع زندونیع توام من بدبخ
_آرع بهترع که به این وضع عادت کنی درضمنم برا من شکوندن پاتم کاری نیس پس بهترع هر جا گفتم مثع بچع آدم بشینی پتورو روم تنظیم کردو بع سمت در اتاق رف بع سقف اتاق زل زدم این چه بخت شومیع من دارم اینم شد زندگی با صدای تیک فهمیدم که اومد حتی نگامو از سقف نگرفتم نگاش کنم
دستبند و از دستم وا کردو کمکم کرد رو تخت بشینم سینی غذا که آوردع بودو رو پاش گذاشت نگاهی بع سینی غذا کردم سه نوع غذا آوردع بود پوز خندی زدم چع تو خونه خودمون که جز نیمرو و پنیر چیزی پیدا نمیشد خورد چع به اینجا چی میشد مگع خدا همه رو برابر خلق میکرد
با قرار گرفتن قاشق رو به روم چشامو بهش دوختم
_با دستم کنارش زدمو با تُخسی ادامه دادم میل ندارم
_نگفتم میل داری یانح بخور
_نمیخام
_میزنم دندوناتو میرزم دهنتا پدر سگ بخور
_با دستم پسش زد قاشقو با تُخسی ادامه دادم مانتومو بدع میخام برم
پاشد با فکر بع اینکع بیخیالم شدو میخاد برم با خوشحالی نگاش کردم که سینی غذارو گذاشت رو میز کنار تختو
اومد رو بع روم
_نح انگاری نمیشع مثع آدم بات حرف زد نح هلم داد رو تختو دستامو بست
داد زدم _چی میخای از جونم بابا ولم کن بزار برم استفادتو ازم گرفتی دیع مثع یع تیکع آشغال پرتم کنح برم چی میخای
_سینیو گذاشت رو پاشو نشست رو تخت
آهی کشیدم
وا کنح دهنتو
سرمو بع سمت دیع برگردوندم
ببین مجبورم نکنح بع زور تو حلقت بریزما باشع خودت خاستی دهنمو بع زور از هم وا کرد و قاشقع پر از غذا رو گذاش دهنم همینجوری بی حرکت موندع بودم که با دادی که کشید زهرم ترکید
_زود باش بجو توله سگ
دس از تلاش ور داشتمو آروم آروم با بغض تو گلوم شروع کردم به قورت دادن غذا
_دستامو وا کنح خودم میخورم
_لازم نکردع خودم میدم مثع بچع ها فقط پوست استخونوی
با دستاش نگاه کردم که رگاش زدع بود همیشع دوس داشتم کع شوهرم دوسم داشتع باشع مثع سگ روم غیرت داشتع باشع اما الان رو که دستامم با دستبند بستع بود کنار مردی که حتی نمیشع باش حرف زد نشستم
_سیر شدم
_سری تکون دادو آبمیوه رو _سینیو برداشتو پودر توش ریخت بع سمتم اومد کع عقب تر رفتم که سرم بع تاج تخت خورد اومد نشست رو تخت و سرمو تو بغلش گرفتو و شربتو جلو دهنم گرفت
_بخور هَستی
_نمیخام توروخدا من نمیخورم معلوم نیس چی توش ریختی عینع زهر مارع اصلن این چیح ولم کنح نمیخام بخورم.
_بخور خواب آورع نترس
_نمیخام بخوابم
۹.۹k
۲۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.