احمدرضا احمدی

استاد "احمدرضا احمدی" شاعر،  نمایشنامه‌نویس  و نقاش ایرانی، زاده‌ی ۳۰ اردیبهشت ماه سال ۱۳۱۹ خورشیدی، در کرمان است.



(۶)
چنان چشمانش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه یکدیگر را
گم می‌کردیم.

(۷)
آماده بودم
در صبح
برای ریختن باران در لیوان
گریه كنم.
 
(۸)
[این چه رنجی است]
چه رنجی است
خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد نه باران
از هراس از کلمات
هر شب خواب‌های
آشفته می‌بینیم
به این جهان آمده‌ایم
که تماشا کنیم
صندلی‌های فرسوده و رنگ باخته
سهم ما شد
انتخاب ما مرواریدهای رخشان
بود
یکی به ما بگوید
آیا ما قادریم
دریای آبی
و جعبه‌ی مداد رنگیِ
هفت‌رنگ را
به خانه ببریم
و خوش‌بختیِ
سرنگون در آسمان ابری را
صید کنیم
در انتظار جوابِ
شما هستیم
که در آفتاب بی‌خیال
قدم می‌زنید.

(۹)
[خواستم که شب را روشن کنم]
از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم
تا پله‌ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم، آغاز پیری بود
گفتم دستان‌ات را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستان‌ات را به من سپردی
زمان کهنه شد و مُرد.

(۱۰)
[بعد از ظهر‌های جمعه]
انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم که در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
اما این بعد از ظهرهای جمعه
پایان و تمامی نداشت
می‌گفتند از کودکی به ما
که زمان باز نمی‌گردد
اما نمی‌دانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز می‌گشتند.



گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
دیدگاه ها (۳)

اشعار هاشور ۵۱ لیلا طیبی

ثریا رشیدی

احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

چند ده سال بعد شده. تنها در ساحل خلوت نوشهر قدم می زنی. با خ...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هشت🌷✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط