نجوای عشق پارت ۴۴
در و قفل کرد من:چیکار میکنی کوک:میخوام کسی تو نیاد من:ما الان سرکاریم کوک:به عنم خو(شپلق یه چک تو گوشه جونگ کوک😐😂🤣) در و قفل کرد و قشنگ چسبوندم به در من:حداقل بیارم اینور صدا نده (در تکون نخوره😐 بعد بگن چیکار میکنن اون تو😐😂🤣🤣) آوردم اینور تر سمت دیوار بعد قشنگ بهم چسبید دو تا دستامو گرفت برد بالا و چسبوند به دیوار کنار سرم سرشو برد سمت گردنم و گردنمو بوس میکرد و عطری که رو گردنم بود و بو میکرد و یکی یکی بوس میزد تا بالا رسید رو لپم لپمو بوسید آورد گوشه لبام و بعد سرشو یکم دور کرد بعد سرشو کج کرد میخواست بیاد لباشو بزار رو لبام که در زدن کوک:ای بر پدرت لعنت بشمار(بشمار😂😂🤣🤣) من:ایخخخخخ برو ببین کیه در و باز کرد و من پشت در موندم یکی از پلیسا بود کوک:بله اومد گفت دنبال خانوم نایکا میگردم کوک:چیکارش داری گفت کارش دارم خوب من:خفه شو 😐 کوک:خانوم نایکا دلپیچه داشتن رفتن خونشون برو گفت آه خیله خوب کوک:هوم رفت کوک:عوضی کثافت میخواستم بگیرم بزنمشا من:بیا حالا ولش کن کوک:چیکار کنیم گفتم رفتی خونه من:نمیدونم کوک:حالا ولش کن فعلا که هستی من:آره دیگه دوباره در و بست ولی قفل نکرد اومد منو کشید سمت خودش منم دستمو دور گردنش حلقه کردم که سرشو کج کرد و لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد چند دقیقه همینجوری بودیم و ول نمیکردیم منم همراهیش میکردم بعد لباشو برداشت و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم بعد سرشو برد عقب دماغشو میزد به دماغم بعد دیگه صورتامون از هم فاصله گرفت بعد به چشمام نگاه میکرد با چشما خمارش بعد دستشو گذاشت رو لپم و انگوشتشو زیر چشمام میکشید کوک:چشمات داره دیوونم میکنه ببندشون چشمامو بستم که لباشو رو چشمام حس کردم بعد چشمامو باز کردم یه بار دیگه لبامو بوسید که دوباره در زدن کوک:اگه باز همون باشه باباشو میارم جلو چشمش رفت در و باز کرد دید همونه کوک:چیه گفت نمیدونید خانوم نایکا کی برمیگردن جونگ کوک دستشو کشید رو پیشونیش(اینه اینا اعصابشون خورد شده😂) کوک:نه نمیدونم مگه من همراهشم من:نیستی😐😂 پلیس کنه بود نمیرفت دیکه اون روی سگ جونگ کوک داشت بالا میومد(اون رویه سگیش از سگم بدتره😨😱😨😨😂😂) زیر چشی بهش نگاه میکرد قشنگ وقتی پشت در بودم معلوم بود بعد سرشو آورد سمتم در هنوز باز بود جونگ کوک بهم نگاه میکرد آروم گفت کوک:من اینو میکشم من:آروم باش کوک:من آرومم یه لبخند از روی عصبانیت زد من:پسر داری جوش میاری جونگ کوک دوباره بیرون و نگاه کرد کوک:چیه آقا نمیدونم کوش من کلا ازش بدم میاد همون موقع یدونه زدم با پا بشت باسنش من:خفه شو خیلیم دلت بخواد😐 پلیسم گفت خیله خوب بعد رفت منم دست به سینه وایسادم بعد اخم کردم بعد منو دید یهو پرید کوک:چیه😐😶
۱۴.۰k
۲۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.