تنها راه رسیدن .....شب عروسیه خیلی سر و صدا هست میگن عروس
تنها راه رسیدن .....شب عروسیه خیلی سر و صدا هست میگن عروس رفته لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظر شدن برنگشت.در را هم قفل کرده.داماد سراسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ماراحتی دیوونه میشه
.مامان بابای دختره دارن پشت در داد میزنن مریم جان سالمی؟؟؟
اخرش داماد باهر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن تو
.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتق خوابیده لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی لبخند رو لباشه.
همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن.کنار دست مریم ی کاغذ هست ی کاغذی که با خون یکی شده
.بابای مریم میره جلو هنوز چیزی رو که میبینه باور نمیکنه.با دستای لرزون کاغذ رو بر میداره بازش میکنه و میخونه
:سلام عزیزم.دارم برات نامه مینویسم. اخرین نامه زندگیم.کاش منو تو لباس عروس میدیدی.اخه اینجا اخر خط زندگیمه.
علی جان دارم میرم.دارم میرم که بدونیتا اخرش رو حرفام ایستادم میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دارم میرم چون قسم خوردم تو هم خوردی یادته؟گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی؟
علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟؟
داماد قلبم تویی چرا کنارم نمیای؟؟
کاش بودی و میدیدی مریم تا اخرش رو حرفاش موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوست داشت.
چشام سیاهی میرن.حالا که همه بدنم داره میلرزه.همه زندگیم مثل ی سریال از جلو چشمام میگذره.روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته؟؟؟
روزی که دلامون لرزید یادته؟؟؟علی من یادمهچطور بزرگتر هامون همونایی که همه زندگیشون بودیم پا رو قلب هر دومون گذاشتن.
روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابات خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشم بیاری.یادته اون روز چقد گریه کردم تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشات قشنگ تر میشه .
میگفتی که من بخندمو بیا ببین چشام به اندازه کافی قشنگ شده میای یا بازم گریه کنم؟
هنوز یادمه که بابام ما رو اواره ی شهر و دیار کردچون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود واسه ایندم پول نداشت نمیدونست ارزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات.
یادمه بابام ما رو اواره ی شهر غریب کرد که چشمم تو چشات نیفته ولی نمیدونست عشق تو تو قلب منه نه تو چشمام.
دارم به قولم عمل میکنم هنوز رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.پامو از این اتق بذارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم.
نمیتونم ببینم به جای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه.همین جا تمومش میکنم .واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام.
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات تنگ شده طرح چشمات پیش رومه دستمو بگیر منم باهات میام.
پدر مریم نامه تو دستشه.کمرش شکست بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه میکنه.سرش رو بر گردوند که به جمعیت داغدار پشت سرش بگه که چه خاکی تو سرش شده که توی چار چوب در ی قامت اشنا میبینه.
اره پدر علی بود اونم ی نامه تو دستشه.چشاش قرمزه صورتش از اشک خیس شده.نگاه دو پدر به هم گره خورد.نگاهی که خیلی حرف توش بود.
هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردن سکوتی که فریاد درداشون بود.پدر علیم اومده بود نامه پسرش رو برسونه به دست مریم.اومده بود بگه که پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.حالا همه چیز تموم شده بود.کتاب عشق علی و مریم بسته شد.حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و ی دل داغدار از ی داماد نگون بخت .
مابقی هر چی بوده گذر زمانه و اینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران
.مامان بابای دختره دارن پشت در داد میزنن مریم جان سالمی؟؟؟
اخرش داماد باهر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن تو
.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتق خوابیده لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی لبخند رو لباشه.
همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنن.کنار دست مریم ی کاغذ هست ی کاغذی که با خون یکی شده
.بابای مریم میره جلو هنوز چیزی رو که میبینه باور نمیکنه.با دستای لرزون کاغذ رو بر میداره بازش میکنه و میخونه
:سلام عزیزم.دارم برات نامه مینویسم. اخرین نامه زندگیم.کاش منو تو لباس عروس میدیدی.اخه اینجا اخر خط زندگیمه.
علی جان دارم میرم.دارم میرم که بدونیتا اخرش رو حرفام ایستادم میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دارم میرم چون قسم خوردم تو هم خوردی یادته؟گفتم یا تو یا مرگ تو هم گفتی؟
علی تو اینجا نیستی من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟؟
داماد قلبم تویی چرا کنارم نمیای؟؟
کاش بودی و میدیدی مریم تا اخرش رو حرفاش موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوست داشت.
چشام سیاهی میرن.حالا که همه بدنم داره میلرزه.همه زندگیم مثل ی سریال از جلو چشمام میگذره.روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد یادته؟؟؟
روزی که دلامون لرزید یادته؟؟؟علی من یادمهچطور بزرگتر هامون همونایی که همه زندگیشون بودیم پا رو قلب هر دومون گذاشتن.
روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوسش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابات خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشم بیاری.یادته اون روز چقد گریه کردم تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشات قشنگ تر میشه .
میگفتی که من بخندمو بیا ببین چشام به اندازه کافی قشنگ شده میای یا بازم گریه کنم؟
هنوز یادمه که بابام ما رو اواره ی شهر و دیار کردچون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود واسه ایندم پول نداشت نمیدونست ارزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات.
یادمه بابام ما رو اواره ی شهر غریب کرد که چشمم تو چشات نیفته ولی نمیدونست عشق تو تو قلب منه نه تو چشمام.
دارم به قولم عمل میکنم هنوز رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.پامو از این اتق بذارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم.
نمیتونم ببینم به جای دستای گرم تو دستای یخ زده ی غریبه ای تو دستام باشه.همین جا تمومش میکنم .واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخوام.
عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم دلم برات تنگ شده طرح چشمات پیش رومه دستمو بگیر منم باهات میام.
پدر مریم نامه تو دستشه.کمرش شکست بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه میکنه.سرش رو بر گردوند که به جمعیت داغدار پشت سرش بگه که چه خاکی تو سرش شده که توی چار چوب در ی قامت اشنا میبینه.
اره پدر علی بود اونم ی نامه تو دستشه.چشاش قرمزه صورتش از اشک خیس شده.نگاه دو پدر به هم گره خورد.نگاهی که خیلی حرف توش بود.
هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردن سکوتی که فریاد درداشون بود.پدر علیم اومده بود نامه پسرش رو برسونه به دست مریم.اومده بود بگه که پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.حالا همه چیز تموم شده بود.کتاب عشق علی و مریم بسته شد.حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و ی دل داغدار از ی داماد نگون بخت .
مابقی هر چی بوده گذر زمانه و اینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران
۹.۲k
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.