سرشار شو از من

‌"سرشار شو از من"

هوسم کن،
تمامم کن،
اسرافم کن،
فدایم کن.
طلبم کن،
فراچنگم آور،
مهارم کن،
پنهانم کن.
می‌خواهم از آنِ کسی باشم،
می‌خواهم از آنِ تو باشم،
زمان، زمان توست
و من،
آن گریزپای دردمند
که از هر آن‌چه در راهش آید برمی‌جهد.
اما زمان،
زمان توست و من آن را به یقین می‌دانم،
زمان آن‌که هستی‌ام
قطره‌قطره بر جان تو تراود،
زمان آن‌همه محبتی
که هیچ‌گاه بروزش نداده‌ام،
زمان آن سکوت‌ها
که از هر چه واژه عاری‌اند،
زمان تو،
طلوع خون که اندوه به رگانم ریخت،
زمان تو،
نیمه شبی واهشته که بر من رفت.

از خود برهانم،
از جان خود آزاد کن مرا.
من آنم که می‌نالد،
که می‌سوزد،
که رنج می‌برد.
من آنم که برمی‌تازد،
می‌خروشد،
می‌خواند.
نه من این من را نمی‌خواهم.

یاریم کن
تا این دروازه‌های سترگ را برشکنم.
با شانه‌های ابریشمینت
از زمین بیرون کش این لنگرها را
که یک‌روز عصر دردِ مرا این‌چنین به چهارمیخ کشیدند.
از خود برهانم،
از جان خود آزاد کن مرا.

چرا که تو راه من هستی،
تو را در نبردی سهم‌گین پی ریختم.
تو از نبرد تیره و تار من با خودم به‌در آمدی.
مُهرِ من بر توست،
مُهر این اشتیاق سیری‌ناپذیر.
با من بیا،
تا کمر راه را با هم برشکن‌ایم.
من راه تو خواهم بود،
بیا تا بیایم.

آرزویم کن،
تمامم کن،
اسرافم کن،
فدایم کن.
درهم‌شکن حصار آخرین مرزهای مرا.

تا بتوانم سرانجام،
بدوم،
در گریزی دیوانه‌وار،
سیل شوم،
چون رودی سهم‌ناک،
زمین‌ها را غرقه سازم،
بگشایم،
این بندها را،
آه خدایا،
این بندها،
درهم کوبم،
بسوزانم،
ویران سازم،
چون گدازه‌ای مجنون،
هر آن‌چه را که در وجود است،
بدوم،
از خود بی‌خود،
سرگشته،
رها از خود،
وحشیانه رها.
بروم،
خدایا،
بروم!

#پابلو_نرودا #برگردان: #مونا_مویدی
دیدگاه ها (۲)

بر چهره‌ی زندگانیِ منکه بر آن هر شیار از اندوهی جانکاه حکایت...

‌عاشقــمبر عشـق و هرگز نشڪنم پیمان عشــق... #سنایی

درست است که مرگ سرانگشت بر شیشه می کوبد وُقاب ها فروریخته ،و...

بیا که وقت بهارست تا من و تو به همبه دیگران بگذاریم باغ و صح...

السلام علیک یابن امیرالمؤمنین وبن سیدالوصیین ع

یکی از شاگردان شیخ انصاری(ره) می گوید زمانی که در نجف اشرف و...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط