رمضان امسال
بعد از افطار نشستیم به حرف زدن...
پای یک جانماز قدیمی و تربت کربلا... سرم را انداخته بودم پایین. او شروع کرد: قرارمون این نبود؟ بود؟!
جواب خدا را نمیشود که با سکوت داد. تا ته سکوت آدم را میخواند.
آرام گفتم:نه. نبود. ببخشید.
گفت :نگفتم که معذرت بخواهی. فقط خواستم قول و قرارمان یادت بیاید...
سرم را بالا آورد: بخند الهام... نه از آن خنده ها که همه را فریب میدهد. بخند...
لبخند زدم: باید چیکار کنم؟!
پرسید: تو عاشق شدی قبلا. این احساس عاشقانه است؟
سرم را تکان دادم.
گفت: آدمی که یکبار عاشق شده خودش را به هیچ دلیلی در حد یک دوست داشتن غریزی پایین نمی آورد...
گفتم یعنی...
دستش را روی دهانم گذاشت و گفت:
لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون...
#من_نوشت:
خوبه آدم خدا داشته باشه🙂
#خاطره_بازی
#الهام_جعفری
#دل_و_عقل
#عاشقانه
پای یک جانماز قدیمی و تربت کربلا... سرم را انداخته بودم پایین. او شروع کرد: قرارمون این نبود؟ بود؟!
جواب خدا را نمیشود که با سکوت داد. تا ته سکوت آدم را میخواند.
آرام گفتم:نه. نبود. ببخشید.
گفت :نگفتم که معذرت بخواهی. فقط خواستم قول و قرارمان یادت بیاید...
سرم را بالا آورد: بخند الهام... نه از آن خنده ها که همه را فریب میدهد. بخند...
لبخند زدم: باید چیکار کنم؟!
پرسید: تو عاشق شدی قبلا. این احساس عاشقانه است؟
سرم را تکان دادم.
گفت: آدمی که یکبار عاشق شده خودش را به هیچ دلیلی در حد یک دوست داشتن غریزی پایین نمی آورد...
گفتم یعنی...
دستش را روی دهانم گذاشت و گفت:
لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون...
#من_نوشت:
خوبه آدم خدا داشته باشه🙂
#خاطره_بازی
#الهام_جعفری
#دل_و_عقل
#عاشقانه
۳.۳k
۲۵ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.