قسمت هفتم
قسمت هفتم
یه بار پریا یه سوال در مورد بندر و اوضاعش پرسید
محسن هم کلی دوروغ جواب پریا داد.
و چوخان کرد براش
پریا هم نوشت
❤️آقا محسن چی فکر کردید
که این همه دوروغ تحویل من می دهید ؟
فکر می کنین من الکی انتخاب تون کردم وباهاتون طرح آشنایی ریختم؟
فکر کردید شما رو زیر نظر نداریم؟
ما شما رو برای کار خاصی در نظر گرفته بودیم
باید اول خوب شناخت روتون پیدا می کردیم
بعد عنوان می کردم
اما با این دوروغ هاتون
مشخص شد نمی شه بهتون اعتماد کرد.!!!!
این مدت فکر می کردم خوب شناختم
شما رو
تازه می خواستم
مشخصات تون رو بدم بابا
تو بنگاه خیریه شون نماینده شون
تو جنوب باشید
و افراد نیاز مند جنوب رو شناسایی کنید
و مأمور پخش اعانات بین خانواده باشید اما حیف با این دوروغ ها
تمام اعتمادم رو بهتون از دست دادم .
محسن که ترس به دلش افتاد ه بود
شروع کرد به التماس و دخیل و ببخشید غلط کردم
تکرار نمیشه
اما پریا دیگه جواب پیام هاش رو نمی داد
محسن که حالش گرفته بود
دست هاش رو تو هم می مالید
و.زیر لب هی به خودش
بد وبیراه می گفت.
امیر علی با موذی گری گفت :چی شده محسن زمین و زمان رو فحش می دی
و خودت رو کردی تو گور ؟
محسن گفت :دیدی امیر چه لگدی زدم به بختم
خو دم دستی دستی زدم کارم رو خراب کردم
دوتا دوروغ گفتم متوجه شد
چوخان می کنم
گفت دیگه بهت اعتماد ندارم
این مدت می خواستم جا پا خودم رو سفت کنم
ازش کمک بخوام
حالا میگه می خواست نماینده خیریه باباش تو جنوبم کنه
حالا دیگه هیچ
همه چی رو خراب کردم
یه بار پریا یه سوال در مورد بندر و اوضاعش پرسید
محسن هم کلی دوروغ جواب پریا داد.
و چوخان کرد براش
پریا هم نوشت
❤️آقا محسن چی فکر کردید
که این همه دوروغ تحویل من می دهید ؟
فکر می کنین من الکی انتخاب تون کردم وباهاتون طرح آشنایی ریختم؟
فکر کردید شما رو زیر نظر نداریم؟
ما شما رو برای کار خاصی در نظر گرفته بودیم
باید اول خوب شناخت روتون پیدا می کردیم
بعد عنوان می کردم
اما با این دوروغ هاتون
مشخص شد نمی شه بهتون اعتماد کرد.!!!!
این مدت فکر می کردم خوب شناختم
شما رو
تازه می خواستم
مشخصات تون رو بدم بابا
تو بنگاه خیریه شون نماینده شون
تو جنوب باشید
و افراد نیاز مند جنوب رو شناسایی کنید
و مأمور پخش اعانات بین خانواده باشید اما حیف با این دوروغ ها
تمام اعتمادم رو بهتون از دست دادم .
محسن که ترس به دلش افتاد ه بود
شروع کرد به التماس و دخیل و ببخشید غلط کردم
تکرار نمیشه
اما پریا دیگه جواب پیام هاش رو نمی داد
محسن که حالش گرفته بود
دست هاش رو تو هم می مالید
و.زیر لب هی به خودش
بد وبیراه می گفت.
امیر علی با موذی گری گفت :چی شده محسن زمین و زمان رو فحش می دی
و خودت رو کردی تو گور ؟
محسن گفت :دیدی امیر چه لگدی زدم به بختم
خو دم دستی دستی زدم کارم رو خراب کردم
دوتا دوروغ گفتم متوجه شد
چوخان می کنم
گفت دیگه بهت اعتماد ندارم
این مدت می خواستم جا پا خودم رو سفت کنم
ازش کمک بخوام
حالا میگه می خواست نماینده خیریه باباش تو جنوبم کنه
حالا دیگه هیچ
همه چی رو خراب کردم
۴.۷k
۰۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.