حکم دل کردم ولیکن اول بازی برید

حکم دل کردم... ولیکن اول بازی برید
دل بدستش داده بودم پس چرادل میبرید!؟!

نوبتی دیگر گذشت و نوبت من باز شد
شک و تردید صدور حکم هم آغاز شد

چشم در چشم حریف ودیگری بردست یار
بر زمین انداختم سرباز دل را بیقرار

اشتباهی کرده بودم، آس دل دستش نبود
هیچ خالی مثل خال هندوی مستش نبود

شاه داشت اما حریفم بی بی دل را ربود
برگ های بی ثمر از دست من افتاده بود

بعد از آن بازی نگشتم من دگر گرد قمار
نه گذرکردم ازآن کوچه، نه آن شهر و دیار...!
دیدگاه ها (۹)

ﺭﺍﺯِ ﺩﻝِ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮیید"ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻟﺐ ﻳﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻏﻴﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴ...

آسمان غصه نخوراشک نریزشانه ام مرهم توستآسمان گریه نکندل من م...

عشــــق کــــفاره ی یـــک لحــــظه #نــــگاه اســت فقــــطمـ...

توکه احساس مرا این همه باور داریمی شود دست ازاین فاصله ها بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط