عاشقانه
روزگاری پیش از این ، دنیای خود را ساختیم
از برای وصل یار این سو و آن سو تاختیم
قامت رعنای خود را خم نمودیم ای دریغ
با چنین سودا ، به دل عقل و خرد را باختیم
راه پر پیچ و خمی را طی نمودیم اشتباه
از همان اول بجای خود ، به خود پرداختیم
محتسب را چون ندیدیم اندر این ره ناگزیر
یک سره از ناسره زین ماجرا نشناختیم
نادمیم از کرده ی خود چونکه دور از معرفت
هر که نَقلی خوانده ما در سینه دست انداختیم
آتشی افروختند و تن به آن آتش زدیم
وندر آن آتش نه تن ، هم دل و جان بُگداختیم
بس گره وا کرده راقب از کلاف دردسر
خط وی را از گره وا کردنش بشناختیم
از برای وصل یار این سو و آن سو تاختیم
قامت رعنای خود را خم نمودیم ای دریغ
با چنین سودا ، به دل عقل و خرد را باختیم
راه پر پیچ و خمی را طی نمودیم اشتباه
از همان اول بجای خود ، به خود پرداختیم
محتسب را چون ندیدیم اندر این ره ناگزیر
یک سره از ناسره زین ماجرا نشناختیم
نادمیم از کرده ی خود چونکه دور از معرفت
هر که نَقلی خوانده ما در سینه دست انداختیم
آتشی افروختند و تن به آن آتش زدیم
وندر آن آتش نه تن ، هم دل و جان بُگداختیم
بس گره وا کرده راقب از کلاف دردسر
خط وی را از گره وا کردنش بشناختیم
۱۰.۰k
۰۱ آذر ۱۴۰۱