چه کنم با هجوم گریه ها
چه کنم با هجوم گریه ها
چه کنم با سیل خاطره ها.....
چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند
دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند
روزهایم تاریک شده و شبهایم تاریکتر..........
خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند
کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای
اغوش خواب,فرار از درد هایم بود
حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است....
خدایا .....
پایین بیا از عرش
در اغوشت بکش مرا و ارامم کن
زخم هایم را مرحم بزن
و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد......
خدایا: از این جسم خاکی خسته و بیزارم
دلم هوس پرواز کرده است
به سوی تو
میهمان نمیخواهی.........؟
چه کنم با سیل خاطره ها.....
چشمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند
دردهایم در خواب هم رهایم نمیکنند
روزهایم تاریک شده و شبهایم تاریکتر..........
خوابم هایم رنگ سیاه اشفتگی و کابوس گرفته اند
کودکی هایم را به خاطر اوردم لحظه ای
اغوش خواب,فرار از درد هایم بود
حال چه کنم که خواب ,زندان روح زخم خورده ام شده است....
خدایا .....
پایین بیا از عرش
در اغوشت بکش مرا و ارامم کن
زخم هایم را مرحم بزن
و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد......
خدایا: از این جسم خاکی خسته و بیزارم
دلم هوس پرواز کرده است
به سوی تو
میهمان نمیخواهی.........؟
۱.۸k
۲۶ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.