عاشقانه
بیابانی عطش بارم که بارانی نمی بینم
نشان از خیمه ی ابرِ بهارانی نمی بینم
حریم آسمان در قبضه ی جولان کرکس هاست
مجال چهچه مرغ غزلخوانی نمی بینم
حریق جنگل از فرسنگها در دیده می ریزد
ز دودش اشک و براین شعله پایانی نمی بینم
دگر از هشت ونه رد شد،گرو ده پیش صد دارم
برای تسویه با خویش امکانی نمی بینم
تلاشی بی ثمر کردیم و چاهی پیش پا کندیم
که آبی گر ندارد ،هم در آن نانی نمی بینم
دراین بیتوته چندان دل به آسایش نمی بندم
پگاه رفتن آمد ، در تنم جانی نمی بینم
نشان از خیمه ی ابرِ بهارانی نمی بینم
حریم آسمان در قبضه ی جولان کرکس هاست
مجال چهچه مرغ غزلخوانی نمی بینم
حریق جنگل از فرسنگها در دیده می ریزد
ز دودش اشک و براین شعله پایانی نمی بینم
دگر از هشت ونه رد شد،گرو ده پیش صد دارم
برای تسویه با خویش امکانی نمی بینم
تلاشی بی ثمر کردیم و چاهی پیش پا کندیم
که آبی گر ندارد ،هم در آن نانی نمی بینم
دراین بیتوته چندان دل به آسایش نمی بندم
پگاه رفتن آمد ، در تنم جانی نمی بینم
۸.۵k
۲۶ دی ۱۴۰۱