خان زاده پارت ۲۰
#طاها
& مگه اینجا بهش بد میگزره
! ن ولی پدرت گفت من میتونم با خودم ببرمش
& گفتم واسه چی
! اون میتونه سوگلی من باشه اون دختر خیلی زیباست
از مغزم دود میزد بالا
& اون همسن دخترته
! ببین اون دختر منو به خودش جذب کرد پس برو بگو بیاد
_ چی شده چرا نمیای
& رها برو پیش بچه ها
! اون با من میاد
#رها
این چی میگفت اینجا چه خبره
& رها گفتم برو
! طاها پدرت قول داده نمتونی اونو اینجا نگه داری
& این دختر اینجا میمونه و هیچ جای نمیره
! واسه خودت دردسر درست نکن
& کی میخواد واسم دردسر بشه تو
! ببین بچه با زبون خوش بهت گفتم این دختر با من میاد
پشت طاها قایم شده بودم خدایا این چه عذابیه چرا تا دودقیقه خوشحالم بعدش از دماغم در میاد
& منم با ادم ی بار حرف میزنم
داد زد: امیر علییییی
بعد از ۱ مین امیر عل حراسون اومد: جانم داداش
& فکر کنم ایشون راه خروج رو بلد نیس راهنمایش کن
امیر علی شایان رو حل میداد که شایان برگشت گف: جبران میکنم اقای بهمنی
رفت بیرون
به خودم میلزیدم امروز طاها مانع شد ولی اگه باباش میومد حتما منو میداد بهش
#طاها
برگشتم سمت رها که دیدم مثل این منگا داره به زمین نگاه میکنه و میلرزه
& هی رها ببین رفت هیچ کاری نمیتونه بکنه
جوابمو نمیداد انگار هنوز تو شوک بود که امیر علی اومد : رفت
بلاخره سرشو اورد بالا: این بیخیال نمیشه
& یعنی چی
_ اینی که من میدیدم ازم بیخیال نمیشه
= داداش میخوای تعریف کنی چخبره رها کیه واسه چی میخواست ببرتش
_ من ی شئم که توسط اربابم فروخته شد
& رها بس کن
_ الانم اونا دنبال این شئ هستن که مال خودشون کنن
نگاه کردم به امیر علی که گنگ ما رو نگاه میکرد
& رها بیا بریم پیش بچه ها
با همون وظعش راه افتاد و امیر علی ام دنبالمون اومد
نشستیم رو مبل که رویا برگشت گف:رها چرا رنگت پریده
سرشو اورد بالا: هیچی خوبم
♧ رنگت شده گچ دیوار طاها کی بود چی شد که تو اونجوری امیر علی رو صدا کردی
= نمیخوای تعریف کنی طاها ،،،، رها تو واسمون بگو
#رها
_ من ی دختر از خانواده بزرگ صادقی بودم که از هیچی کم نداشتم تا اینکه بابام تو شرط مثل شرطی که اونشب بود تمام دارایشو باخت
مامانم از ترس ابرو سکته کرد و مرد و نمیدونم بابام کجاست ازش خبری ندارم
ی شب یکی منو پیدا کرد آرسام پسر بزرگ تهرانی ها قبلا هم میشناختمش بهم جا داد در عوض کار تا اینکه اونشب آرسام منو به پدر طاها باخت و منم الان اینجام
& بابام قول تو رو به شایان داده و اونم میخواد تورو بکنه سوگلیش
● مخم سوت کشید
○ من که هنگ کردم
& تا وقتی که اینجا باشی اجازه نمیدم کسی اذیتت کنه مطمئن باش
لبخندی بهش زدم
پارت بعدی😍
& مگه اینجا بهش بد میگزره
! ن ولی پدرت گفت من میتونم با خودم ببرمش
& گفتم واسه چی
! اون میتونه سوگلی من باشه اون دختر خیلی زیباست
از مغزم دود میزد بالا
& اون همسن دخترته
! ببین اون دختر منو به خودش جذب کرد پس برو بگو بیاد
_ چی شده چرا نمیای
& رها برو پیش بچه ها
! اون با من میاد
#رها
این چی میگفت اینجا چه خبره
& رها گفتم برو
! طاها پدرت قول داده نمتونی اونو اینجا نگه داری
& این دختر اینجا میمونه و هیچ جای نمیره
! واسه خودت دردسر درست نکن
& کی میخواد واسم دردسر بشه تو
! ببین بچه با زبون خوش بهت گفتم این دختر با من میاد
پشت طاها قایم شده بودم خدایا این چه عذابیه چرا تا دودقیقه خوشحالم بعدش از دماغم در میاد
& منم با ادم ی بار حرف میزنم
داد زد: امیر علییییی
بعد از ۱ مین امیر عل حراسون اومد: جانم داداش
& فکر کنم ایشون راه خروج رو بلد نیس راهنمایش کن
امیر علی شایان رو حل میداد که شایان برگشت گف: جبران میکنم اقای بهمنی
رفت بیرون
به خودم میلزیدم امروز طاها مانع شد ولی اگه باباش میومد حتما منو میداد بهش
#طاها
برگشتم سمت رها که دیدم مثل این منگا داره به زمین نگاه میکنه و میلرزه
& هی رها ببین رفت هیچ کاری نمیتونه بکنه
جوابمو نمیداد انگار هنوز تو شوک بود که امیر علی اومد : رفت
بلاخره سرشو اورد بالا: این بیخیال نمیشه
& یعنی چی
_ اینی که من میدیدم ازم بیخیال نمیشه
= داداش میخوای تعریف کنی چخبره رها کیه واسه چی میخواست ببرتش
_ من ی شئم که توسط اربابم فروخته شد
& رها بس کن
_ الانم اونا دنبال این شئ هستن که مال خودشون کنن
نگاه کردم به امیر علی که گنگ ما رو نگاه میکرد
& رها بیا بریم پیش بچه ها
با همون وظعش راه افتاد و امیر علی ام دنبالمون اومد
نشستیم رو مبل که رویا برگشت گف:رها چرا رنگت پریده
سرشو اورد بالا: هیچی خوبم
♧ رنگت شده گچ دیوار طاها کی بود چی شد که تو اونجوری امیر علی رو صدا کردی
= نمیخوای تعریف کنی طاها ،،،، رها تو واسمون بگو
#رها
_ من ی دختر از خانواده بزرگ صادقی بودم که از هیچی کم نداشتم تا اینکه بابام تو شرط مثل شرطی که اونشب بود تمام دارایشو باخت
مامانم از ترس ابرو سکته کرد و مرد و نمیدونم بابام کجاست ازش خبری ندارم
ی شب یکی منو پیدا کرد آرسام پسر بزرگ تهرانی ها قبلا هم میشناختمش بهم جا داد در عوض کار تا اینکه اونشب آرسام منو به پدر طاها باخت و منم الان اینجام
& بابام قول تو رو به شایان داده و اونم میخواد تورو بکنه سوگلیش
● مخم سوت کشید
○ من که هنگ کردم
& تا وقتی که اینجا باشی اجازه نمیدم کسی اذیتت کنه مطمئن باش
لبخندی بهش زدم
پارت بعدی😍
۱۸.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.