من تو یه کافه کار میکردم. روبروی یه جای دِنج یعنی "حافظیه
من تو یه کافه کار میکردم. روبروی یه جای دِنج یعنی "حافظیه." میز و صندلی هارو بیرون چیده بودیم. یه آدمی بود که همیشه مشتری ثابت مون بود. از عصر میومد روی صندلی تنها مینشست تا آخرِ شب که کافه رو می بستیم. هیچی هم نمیخورد فقط میومد مینشست و آخر شب هم میرفت.
من خیلی بدم میومد که چرا فقط میاد میشینه و جای یه نفر رو پر میکنه. با خودم میگفتم "اگه این نمیومد، یه مشتری بیشتر داشتیم ولی بخاطر اون، یه مشتری کمتر بود."
یه روز که طبق معمول رفتم سر کار، دیدم اون پیرمرده نیومده. با خودم گفتم "چه خوب که امروز نیست. بیشتر مشتری جذب میکنیم." اون روز گذشت و روز بعدش هم پیرمرد نیومد. ولی اون روز دلم براش تنگ شده بود. با اینکه من دوست نداشتم بیخود و بی جهت بیاد بشینه ولی من باز هم دلم براش تنگ شده بود و میخواستم که بیاد.
تصور کن من دیوونه وار یکی رو دوست داشتم و کلی وقت از نبودنش میگذشت. بقیه ازم انتظار داشتن که من فراموشش کنم و دلم واسش تنگ نشه. من دلم واسه پیرمردی که ازش بدم میومد، بعد از چند روز غیبتش، تنگ شده بود. حالا دلم واسه کسی که بیشتر از همه دوسش داشتم، تنگ نشه و به راحتی فراموشش کنم؟
#طاها_رحیمیان
من خیلی بدم میومد که چرا فقط میاد میشینه و جای یه نفر رو پر میکنه. با خودم میگفتم "اگه این نمیومد، یه مشتری بیشتر داشتیم ولی بخاطر اون، یه مشتری کمتر بود."
یه روز که طبق معمول رفتم سر کار، دیدم اون پیرمرده نیومده. با خودم گفتم "چه خوب که امروز نیست. بیشتر مشتری جذب میکنیم." اون روز گذشت و روز بعدش هم پیرمرد نیومد. ولی اون روز دلم براش تنگ شده بود. با اینکه من دوست نداشتم بیخود و بی جهت بیاد بشینه ولی من باز هم دلم براش تنگ شده بود و میخواستم که بیاد.
تصور کن من دیوونه وار یکی رو دوست داشتم و کلی وقت از نبودنش میگذشت. بقیه ازم انتظار داشتن که من فراموشش کنم و دلم واسش تنگ نشه. من دلم واسه پیرمردی که ازش بدم میومد، بعد از چند روز غیبتش، تنگ شده بود. حالا دلم واسه کسی که بیشتر از همه دوسش داشتم، تنگ نشه و به راحتی فراموشش کنم؟
#طاها_رحیمیان
۱۳.۳k
۱۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.