.
.
من_آن_بانوی_پاییزم
که از احساس لبریزم
دمے با باد میرقصم
گهی غمگین و تاریڪم
گهی بارانے ام، گهی خیسم
و گه گاهے به یاد عشق...
تمام غصه ها را برگ میریزم
نفسهاےم اگر سرد است...
تمام برگ هایم گرم و تب دار است
چو آتش رنگ هاے سرخ
و نارنجے به تن دارم...
گهی یک قاب رویایے میان
ڪوچه باغے ساڪت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهاے آن خیابانی
که نم دار از حضور
خیس باران است...
منم_بانوے _پاییزی
من_آن_بانوی_پاییزم
که از احساس لبریزم
دمے با باد میرقصم
گهی غمگین و تاریڪم
گهی بارانے ام، گهی خیسم
و گه گاهے به یاد عشق...
تمام غصه ها را برگ میریزم
نفسهاےم اگر سرد است...
تمام برگ هایم گرم و تب دار است
چو آتش رنگ هاے سرخ
و نارنجے به تن دارم...
گهی یک قاب رویایے میان
ڪوچه باغے ساڪت و غمگین...
گهی یک منظره در دستهاے آن خیابانی
که نم دار از حضور
خیس باران است...
منم_بانوے _پاییزی
۴.۰k
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.