هدیه ی امام سجاد علیه السلام
مادرم چهار دختر و سه پسر داشت. اما برای علی اصغر ناخواسته باردار شد. برای همین مادرم دارویی برای سقط جنین گرفت. شب دارو را درست می کند. همان شب خواب می بیند که بیرون از خانه هم همه و شلوغ است. در خانه را می زنند و او در رو باز می کند، يک مرد که بچه اي را در آغوش داشت به مادرم می گوید: این بچه رو قبول می کنی؟ مادرم جواب می دهد: من خودم بچه زیاد دارم نمی توانم قبول کنم. مرد هم می گوید:حتی اگه علی اصغر امام حسین عليه السلام باشد؟
مادرم از خواب بیدار می شود، سریع سراغ دارو می رود و می بیند که یک نفر ظرف دراو را شسته و کنار گذاشته است. برای تعبیر خواب و مشورت پیش بزرگان آن زمان، آقای مصباحی و دستغیب رفت. گفته بودند: شماصاحب پسر دیگری می شوی که بین شانه هایش نشانه دارد، این بچه را نگه دار.
زمان گذشت بچه بدنیا امد. پسر بود. مادرم اسمش را علی اصغر گذاشت که بین شانه هایش جای یک دست بود.
در خانواده ی ما یک برادر با یک خواهر صمیمی تر بود، یعنی دو به دو با هم بودیم. من از علی اصغر چهار سال بزرگتر بودم و با او صمیمی بودم. یکشنبه 28 بهمن ماه سال 57 معروف به یکشنبه سیاه برادر بزرگترم حسن شهید شد. حسن اصغر را خیلی دوست داشت و وقتی نگران اصغر می شدیم می گفت: اصغر تا حلوای مرا نخورد نمی میرد. حسن خیلی مرتب و منظم بود، همیشه لباس هایش تمیز و اتو خورده بود، خیاطی بلد نبود اما لباس ها را می شکافت روی پارچه می انداخت و از رویش لباس می دوخت. اصغر تهران بود و شوخ طبعیش همیشگی بود زمانی که خبر شهادت برادر دیگرم را شنید حلوا می خورد و می گفت :حسن می دانست که من خیلی حلوا دوست دارم. با همه چیز به راحتی کنار می آمد،انگار رسم برخورد با دنیا را خوب بلد بود. بعد از شهادت برادرم حسن فهمیدیم که به زن های بی سرپرست و بچه های یتیم کمک می کرده است.
قبل و بعد از انقلاب علی اصغر فعالیت زیادی داشت، بیشتر فعالیتش در مسجد آتشی ها و اتحادیه انجمن اسلامی بود. حسن حق نگهدار با برادرم علی اصغر دوست بود و او هم از بچه های اتحادیه بود. علی اصغر واسط ازدواج من و حسن حق نگهدار شد. اول مهرماه سال آخر دبیرستان بود که از مدرسه به خانه آمدم و به من گفتند امروز مراسم عقدت هست، مثل اینکه از چند روز قبل به برادرم علی اصغر گفته بودند او فراموش کرده بود به ما بگوید. زمان جنگ بود مراسم ها آنچنانی نبود و علی وقتی دید من ناراحت شدم چون من آماده نبودم گفت: مگه حالا چی شده؟ یه چادر نماز سرت کن پای سفره عقد بشین. دقیقا نیم ساعت قبل از جاری شدن خطبه ی عقد بود که خبر شهادت صادق استعجاب را آوردند. او از بچه های اتحادیه و فرهنگ کتابخوانی بود. هر سه (من، علی اصغر و حسن) او را می شناختیم و از این خبر خیلی ناراحت شدیم.
اصغر رفتارهای خاصی داشت، کوهنوردی زیاد می رفت و زیاد گنجشک شکارمی کرد. به من کمک کرد تا موتور سواری یاد بگیرم. اول عملیات محرم بود که همسرم بد طور زخمی شده بود و همه می گفتند که شهید شده است. اصغر هم فکر می کرد حسن شهید شده و جلو رفته بود که خودش هم شهید شد و نفهمید که حسن زنده است. یک تیر کوچک به قلب اصغر خورده و شهید شده بود.
حسن زخمی شده بود که رزمنده ای که سن زیادی هم نداشته او را به سختی به یک آمبولانس می رساند، حسن در بیمارستان اصفهان بستری و موجی هم شده بود. وقتی خبر شهادت برادرم علی اصغر را شنید بلند شد چیزی را شکست و از خانه بیرون رفت. دو روز از او خبری نداشتیم و مثل این که خیابان ها را می گشته است چون آدرس ها را فراموش کرده بود تنها آدرس خانه مادرش یادش می آمد بعد ازدو روز به آنجا رفته بود.
یک روز از تلوزیون عکس شهدا را نشان می دادند حسن هم داشت نگاه می کرد که عکس یکی از شهدا را دید گفت این همان رزمنده ای است که جان من را نجات داد. شهید حبیب اله طهماسب پور بود.
خاطرات فوق، مصاحبه ای با سرکار خانم منیژه اتحادی است که پیرامون شهیدان غلام حسن و علی اصغر اتحادی و شهید حسن حق نگهدار است.
شهید حسن اتحادی متولد سال 1333در شیراز است که در 28 بهمن ماه سال 1357 در شیراز به شهادت می رسند و پیکر پاک شهید در دارالرحمه شیراز دفن شده است.
شهید علی اصغر اتحادی متولدسال 1339 در شیراز است که در روز شهادت آقا امام سجاد علیه السلام در سال 1361 در عملیات محرم به شهادت رسیده اند.
نثارشان صلوات محمدی🌿🏵🌿
مادرم از خواب بیدار می شود، سریع سراغ دارو می رود و می بیند که یک نفر ظرف دراو را شسته و کنار گذاشته است. برای تعبیر خواب و مشورت پیش بزرگان آن زمان، آقای مصباحی و دستغیب رفت. گفته بودند: شماصاحب پسر دیگری می شوی که بین شانه هایش نشانه دارد، این بچه را نگه دار.
زمان گذشت بچه بدنیا امد. پسر بود. مادرم اسمش را علی اصغر گذاشت که بین شانه هایش جای یک دست بود.
در خانواده ی ما یک برادر با یک خواهر صمیمی تر بود، یعنی دو به دو با هم بودیم. من از علی اصغر چهار سال بزرگتر بودم و با او صمیمی بودم. یکشنبه 28 بهمن ماه سال 57 معروف به یکشنبه سیاه برادر بزرگترم حسن شهید شد. حسن اصغر را خیلی دوست داشت و وقتی نگران اصغر می شدیم می گفت: اصغر تا حلوای مرا نخورد نمی میرد. حسن خیلی مرتب و منظم بود، همیشه لباس هایش تمیز و اتو خورده بود، خیاطی بلد نبود اما لباس ها را می شکافت روی پارچه می انداخت و از رویش لباس می دوخت. اصغر تهران بود و شوخ طبعیش همیشگی بود زمانی که خبر شهادت برادر دیگرم را شنید حلوا می خورد و می گفت :حسن می دانست که من خیلی حلوا دوست دارم. با همه چیز به راحتی کنار می آمد،انگار رسم برخورد با دنیا را خوب بلد بود. بعد از شهادت برادرم حسن فهمیدیم که به زن های بی سرپرست و بچه های یتیم کمک می کرده است.
قبل و بعد از انقلاب علی اصغر فعالیت زیادی داشت، بیشتر فعالیتش در مسجد آتشی ها و اتحادیه انجمن اسلامی بود. حسن حق نگهدار با برادرم علی اصغر دوست بود و او هم از بچه های اتحادیه بود. علی اصغر واسط ازدواج من و حسن حق نگهدار شد. اول مهرماه سال آخر دبیرستان بود که از مدرسه به خانه آمدم و به من گفتند امروز مراسم عقدت هست، مثل اینکه از چند روز قبل به برادرم علی اصغر گفته بودند او فراموش کرده بود به ما بگوید. زمان جنگ بود مراسم ها آنچنانی نبود و علی وقتی دید من ناراحت شدم چون من آماده نبودم گفت: مگه حالا چی شده؟ یه چادر نماز سرت کن پای سفره عقد بشین. دقیقا نیم ساعت قبل از جاری شدن خطبه ی عقد بود که خبر شهادت صادق استعجاب را آوردند. او از بچه های اتحادیه و فرهنگ کتابخوانی بود. هر سه (من، علی اصغر و حسن) او را می شناختیم و از این خبر خیلی ناراحت شدیم.
اصغر رفتارهای خاصی داشت، کوهنوردی زیاد می رفت و زیاد گنجشک شکارمی کرد. به من کمک کرد تا موتور سواری یاد بگیرم. اول عملیات محرم بود که همسرم بد طور زخمی شده بود و همه می گفتند که شهید شده است. اصغر هم فکر می کرد حسن شهید شده و جلو رفته بود که خودش هم شهید شد و نفهمید که حسن زنده است. یک تیر کوچک به قلب اصغر خورده و شهید شده بود.
حسن زخمی شده بود که رزمنده ای که سن زیادی هم نداشته او را به سختی به یک آمبولانس می رساند، حسن در بیمارستان اصفهان بستری و موجی هم شده بود. وقتی خبر شهادت برادرم علی اصغر را شنید بلند شد چیزی را شکست و از خانه بیرون رفت. دو روز از او خبری نداشتیم و مثل این که خیابان ها را می گشته است چون آدرس ها را فراموش کرده بود تنها آدرس خانه مادرش یادش می آمد بعد ازدو روز به آنجا رفته بود.
یک روز از تلوزیون عکس شهدا را نشان می دادند حسن هم داشت نگاه می کرد که عکس یکی از شهدا را دید گفت این همان رزمنده ای است که جان من را نجات داد. شهید حبیب اله طهماسب پور بود.
خاطرات فوق، مصاحبه ای با سرکار خانم منیژه اتحادی است که پیرامون شهیدان غلام حسن و علی اصغر اتحادی و شهید حسن حق نگهدار است.
شهید حسن اتحادی متولد سال 1333در شیراز است که در 28 بهمن ماه سال 1357 در شیراز به شهادت می رسند و پیکر پاک شهید در دارالرحمه شیراز دفن شده است.
شهید علی اصغر اتحادی متولدسال 1339 در شیراز است که در روز شهادت آقا امام سجاد علیه السلام در سال 1361 در عملیات محرم به شهادت رسیده اند.
نثارشان صلوات محمدی🌿🏵🌿
۹.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.