سرت که درد نمی آید از سوالاتم

سرت که درد نمی آید از سوالاتم ؟

مرا ببخش کـــه اینقدر بی مبالاتم

چطور این همه جریان گرفته ای در من

و مو به موی تو جاریست در خیالاتم ؟

بگو به من کـه همان آدم همیشگی ام؟

نه ... مدتی است که تغییر کرده حالاتم

چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم

درست از آب درآیند احتمــالاتم

تو محشری به خدا ، من بهشت گم شده ام

تو اتفاق می افتی ، مــن از محالاتم

چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم

دوباره گیج شدی حتمـــا از سوالاتم

دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی

مــرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
#مهدی_فرجی
دیدگاه ها (۱)

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اندبالم نمی دهند ، پرم را شکسته...

سکوت

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط