رمان چی شد اینطوری شد نویسنده ملیکاملازاده ۲۸
یک نگاه به ماشین کرد
-ها اینا رو می گی؟ هیچی،راه نجات.
با بهت داشتم نگاش می کردم همون موقه ماشین بابا امد همون کنار پارک کرد و امد سمت مامان
-اینا چیه دنیای من؟!
-به هومن هم گفتم راه نجات.
-یعنی چی؟!
-یعنی رهایی.یعنی پایان دادن به زندگی که از اولم نباید شروع می شد.
-دنیا؟!
-دنیای تو سیاه سروش. دنیات برای من خیلی بده،خیلی دلگیره من دنیای پر از رنگای شاد می خوام.
بابا پوزخندی زد
-اره افرین دنیای من سیاه دنیای تو رنگارنگ اینو یکبار اول اشنایی خودم بهت گفته بودم ولی اینو بدون یک رنگی دنیا می ارزه به کل دنیای تو.
ببین سروش از یکجایی به بعد اگه نری خری قسمت ما این بود
-خیلی کلمه ی مظلومیه این قسمت.
مامان یکم ساکت موند بعد گفت
-شاید! تو هم زیاد بهش فکر نکن سروش جون اخر قصه ی ما رو از همون اول خدا لو داد همون جایی که گفت یکی بود یکی نبود.
-می دونی دنیا؟بعضی وقتا یک ادمایی ناراحتمون می کنند که رومون نمی شه از دستشو ناراحت بشیم
مامان پوزخند زد بابا با بغض گفت:
-اره واقعا می دونم بازی ما از اول غلط بود از اونجایی که من بخاطر تنهاییم و دردام لیاقت دادم به اونی که نداشت از اونجایی که طلب عشق کردم از یک بی سر و پا
-ببین سروش دیگه واسم خیلی اف داره که بخوام با تو باشم اصلا تف به روزایی که با تو داشتم
بابا درحالی که از شدت بغض بزور حرف می زد گفت:
-بیشتر از اونی که لایقش باشم بهم ضربه زدی فقط چون بیشتر از اونی که لایقش باشی عاشقت بودم
-اووو سروش جون این حرفو رو ول کن نمی خوای بدونی جایگزینت کیه
ایندفعه بابا پوزخند زد
-نه برام مهم نیست چون می دونم پسمانده های حیونای وحشی رو فقط لاشخر ها و کفتار ها می برند
مامان با انگشت اشاره زد به سینه ی بابا
-ببین اگه ادم بودی الان با من بودی می بینی دارم ترک می کنم برای اینه که هیچی نیستی
تو که انقدر می تونستی بد باشی غلط کردی که از اول انقدر خوب بودی ل..
اره تو خوبی من ل.. ولی هنوز ارزوت بام باشی
-دنیا تا اخر عمرت درگیرم می مونی
مامان امد چیزی بگه که بابا گفت
-انکار نکن مقایسه دیونه ت می کنه
-نه گلم درست که من هیچ وقت یهیچ چهره ای رو فراموش نمی کنم ولی درمورد تو خوشحال می شم استثنا قائل بشم
-یک رنگ بودن من رو پای بی عرضه بودم گذاشتی من فقط خودم نخواستم مثل تو باشم
-یادته تولد پارسالت ارزوی کردی یادته ازت خواستم ارزوتو بگی یادته چی گفتی
-گفتم بر اورده شدن ارزوی تو.
-خوب ارزوی من جدایی از تو بود.
-از اون وقت دنیا؟
-حتی از قبل ترش.
دیگه بغض بابا خیلی پر سر و صدا شده بود جوری که صداشو می لرزوند و قلب منو
-کاش بجای دلم دستمو می شکستی که نمک نداشت.Thanks for breaking my heart<مرسی که قلبمو شکستی>
-می دونم تو بدون من می میری.
-ها اینا رو می گی؟ هیچی،راه نجات.
با بهت داشتم نگاش می کردم همون موقه ماشین بابا امد همون کنار پارک کرد و امد سمت مامان
-اینا چیه دنیای من؟!
-به هومن هم گفتم راه نجات.
-یعنی چی؟!
-یعنی رهایی.یعنی پایان دادن به زندگی که از اولم نباید شروع می شد.
-دنیا؟!
-دنیای تو سیاه سروش. دنیات برای من خیلی بده،خیلی دلگیره من دنیای پر از رنگای شاد می خوام.
بابا پوزخندی زد
-اره افرین دنیای من سیاه دنیای تو رنگارنگ اینو یکبار اول اشنایی خودم بهت گفته بودم ولی اینو بدون یک رنگی دنیا می ارزه به کل دنیای تو.
ببین سروش از یکجایی به بعد اگه نری خری قسمت ما این بود
-خیلی کلمه ی مظلومیه این قسمت.
مامان یکم ساکت موند بعد گفت
-شاید! تو هم زیاد بهش فکر نکن سروش جون اخر قصه ی ما رو از همون اول خدا لو داد همون جایی که گفت یکی بود یکی نبود.
-می دونی دنیا؟بعضی وقتا یک ادمایی ناراحتمون می کنند که رومون نمی شه از دستشو ناراحت بشیم
مامان پوزخند زد بابا با بغض گفت:
-اره واقعا می دونم بازی ما از اول غلط بود از اونجایی که من بخاطر تنهاییم و دردام لیاقت دادم به اونی که نداشت از اونجایی که طلب عشق کردم از یک بی سر و پا
-ببین سروش دیگه واسم خیلی اف داره که بخوام با تو باشم اصلا تف به روزایی که با تو داشتم
بابا درحالی که از شدت بغض بزور حرف می زد گفت:
-بیشتر از اونی که لایقش باشم بهم ضربه زدی فقط چون بیشتر از اونی که لایقش باشی عاشقت بودم
-اووو سروش جون این حرفو رو ول کن نمی خوای بدونی جایگزینت کیه
ایندفعه بابا پوزخند زد
-نه برام مهم نیست چون می دونم پسمانده های حیونای وحشی رو فقط لاشخر ها و کفتار ها می برند
مامان با انگشت اشاره زد به سینه ی بابا
-ببین اگه ادم بودی الان با من بودی می بینی دارم ترک می کنم برای اینه که هیچی نیستی
تو که انقدر می تونستی بد باشی غلط کردی که از اول انقدر خوب بودی ل..
اره تو خوبی من ل.. ولی هنوز ارزوت بام باشی
-دنیا تا اخر عمرت درگیرم می مونی
مامان امد چیزی بگه که بابا گفت
-انکار نکن مقایسه دیونه ت می کنه
-نه گلم درست که من هیچ وقت یهیچ چهره ای رو فراموش نمی کنم ولی درمورد تو خوشحال می شم استثنا قائل بشم
-یک رنگ بودن من رو پای بی عرضه بودم گذاشتی من فقط خودم نخواستم مثل تو باشم
-یادته تولد پارسالت ارزوی کردی یادته ازت خواستم ارزوتو بگی یادته چی گفتی
-گفتم بر اورده شدن ارزوی تو.
-خوب ارزوی من جدایی از تو بود.
-از اون وقت دنیا؟
-حتی از قبل ترش.
دیگه بغض بابا خیلی پر سر و صدا شده بود جوری که صداشو می لرزوند و قلب منو
-کاش بجای دلم دستمو می شکستی که نمک نداشت.Thanks for breaking my heart<مرسی که قلبمو شکستی>
-می دونم تو بدون من می میری.
۸۹.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.