یه خانمی هشت تا بچه داشت هفت تاشون سفید و شبیه بهم بودن و
یه خانمی هشت تا بچه داشت هفت تاشون سفید و شبیه بهم بودن و هشتمی سبزه و کمی متفاوت از روز تولد هشتمی شوهرش بهش شک کرده بود ولی برای اینکه بنیاد خونوادش ازهم نپاشه چیزی نگفت
یه روز خانمش در حال مرگ گفت: میخوام یه اعترافی کنم
شوهرش گفت: میدونم،اون بچه سبزه...
خانمش گفت: نه اون هفت تا سفیدا 😐 😂 😂 😂
.
یه روز خانمش در حال مرگ گفت: میخوام یه اعترافی کنم
شوهرش گفت: میدونم،اون بچه سبزه...
خانمش گفت: نه اون هفت تا سفیدا 😐 😂 😂 😂
.
۶۳۱
۱۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.