در فراقت مردم اما عشقت از جانم نرفت

در فراقت مُردم اما، عشقت از جانم نرفت
خسته از ایام بی تو، صبر و ایمانم نرفت

شیره‌ی جانم شده این عشق جانسوزت ببین
سوختم از غم، ولی نامت ز دیوانم نرفت

منتظر با خون دل، چون لاله پرپر میشوم
در خیالت تا سحر، خوابی به چشمانم نرفت

در هوایت نیمه‌شب بر کوی و برزن می‌زنم
عاقلی دیوانه‌ام، میلی به درمانم نرفت

می‌روم نام تو را، بر کوه و آهن می‌کنم
رو به قبله گر شدم یاد تو جانانم نرفت
دیدگاه ها (۱)

یاران چرا به خانه ی ما سر نمی زنندآخر چه شد که حلقه بر این د...

عشق آن است که بر درد تو درمان باشدسرو سامان دل بی سرو سامان ...

ای فصل غیر منتظر داستان من!معشوق ناگهانی دور از گمان منای مط...

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا!بریده غصه‌ی دل کندنت امان مرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط