ازمیان زباله ها پارت ۳۸
ازمیان زباله ها پارت ۳۸
-چیزی شده دکتر؟
+نه بابا جون چیزی نشده دخترم
تینا بهت زده بهش نگاه کرد تا حالا این کلمات رو زیاد شنیده بود از زبون خیلی ها اما نمیدونست چرا شنیدنش از زبون اشکان انقدر براش لذت بخشه هربار که اون دخترم صداش میزد یا بهش میگفت بابا جون ته دلش چیزی فرو میریخت انگار عاشقی که از زبون عشقش برای اولینبار اسمشو بشنوه یا مادری که کودک تازه زبون باز کرده اش برای بار اول بهش بگه مامان خیلی دلش میخواست دلیل این حسشو بدونه اما روش نمیشد چیزی به اشکان بگه
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
+اشکان بریم؟
اشکان ساک ها رو تو ماشین گذاشت:
بریم خانمم عروسیت که اونجوری شد ولی ی ماه عسلی برات بسازم(پنجتا انگشت دست راستشو بهم چسبوند و جلوی دهنش برد) مممممماااااااااهههه
گیتی لبخند زد:
میشه حرف عروسی رو نزنی؟اون روز تموم شد
دست گیتی رو تو دستش گرفت و بهش بوسه زد:
چشم نفس اشکان چشم
سوار ماشین شدن و حرکت کردن چند کیلومتری از شهر دور شده بودن و داشتن برای خودشون بگو و بخند میکردن که یهو اشکان حس کرد ترمز زیر پاش خالی کرده و کار نمیکنه چند بار امتحان کرد واقعا ترمز مشکل داشت رو به گیتی لبخند ترسیده ای زد و تو دلش شروع کرد به صلوات فرستادن چند دقیقه گذشت و درست نشد دیگه واقعا ترسیده بود و این ترس به گیتی هم که تا اون موقع اشکان سعی کرده بود چیزی نفهمه منتقل شده بود با وحشت به اشکان نگاه کرد و پرسید:
چی شده؟
اشکان لبخند زد:
چیزی نیست عزیزم ترمزمون دیر میگیره
گیتی جیغ زد:
یا ابالفضل ترمز بریده؟
-اروم باش گیتی چیزی نیست الان میندازم تو خاکی میایسته
+اگه چپ شد چی؟
-نمیشه تو فقط اروم باش
گیتی چشماشو بست و دست اشکانو تو دستش گرفت و اشکان با اون یکی دستش فرمون رو چرخوند و وارد خاکی شد چون سرعتش زیاد نبود و پاشو از رو گاز برداشته بود با ی دنده معکوس ماشین از حرکت ایستاد و الحمدلالله بخیر گذشت چون زیاد از شهر دور نشده بودن خیلی زود ماشین گیرشون اومد و به خونه برگشتن فردا اشکان ماشینو به تعمیرگاه برد و فهمید یک نفر سیم ترمزش رو بریده ماشینش رو درست کرد و بدون اینکه بذارن کسی بفهمه دوباره سفرشون رو شروع کردن #از_میان_زباله_ها
-چیزی شده دکتر؟
+نه بابا جون چیزی نشده دخترم
تینا بهت زده بهش نگاه کرد تا حالا این کلمات رو زیاد شنیده بود از زبون خیلی ها اما نمیدونست چرا شنیدنش از زبون اشکان انقدر براش لذت بخشه هربار که اون دخترم صداش میزد یا بهش میگفت بابا جون ته دلش چیزی فرو میریخت انگار عاشقی که از زبون عشقش برای اولینبار اسمشو بشنوه یا مادری که کودک تازه زبون باز کرده اش برای بار اول بهش بگه مامان خیلی دلش میخواست دلیل این حسشو بدونه اما روش نمیشد چیزی به اشکان بگه
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
+اشکان بریم؟
اشکان ساک ها رو تو ماشین گذاشت:
بریم خانمم عروسیت که اونجوری شد ولی ی ماه عسلی برات بسازم(پنجتا انگشت دست راستشو بهم چسبوند و جلوی دهنش برد) مممممماااااااااهههه
گیتی لبخند زد:
میشه حرف عروسی رو نزنی؟اون روز تموم شد
دست گیتی رو تو دستش گرفت و بهش بوسه زد:
چشم نفس اشکان چشم
سوار ماشین شدن و حرکت کردن چند کیلومتری از شهر دور شده بودن و داشتن برای خودشون بگو و بخند میکردن که یهو اشکان حس کرد ترمز زیر پاش خالی کرده و کار نمیکنه چند بار امتحان کرد واقعا ترمز مشکل داشت رو به گیتی لبخند ترسیده ای زد و تو دلش شروع کرد به صلوات فرستادن چند دقیقه گذشت و درست نشد دیگه واقعا ترسیده بود و این ترس به گیتی هم که تا اون موقع اشکان سعی کرده بود چیزی نفهمه منتقل شده بود با وحشت به اشکان نگاه کرد و پرسید:
چی شده؟
اشکان لبخند زد:
چیزی نیست عزیزم ترمزمون دیر میگیره
گیتی جیغ زد:
یا ابالفضل ترمز بریده؟
-اروم باش گیتی چیزی نیست الان میندازم تو خاکی میایسته
+اگه چپ شد چی؟
-نمیشه تو فقط اروم باش
گیتی چشماشو بست و دست اشکانو تو دستش گرفت و اشکان با اون یکی دستش فرمون رو چرخوند و وارد خاکی شد چون سرعتش زیاد نبود و پاشو از رو گاز برداشته بود با ی دنده معکوس ماشین از حرکت ایستاد و الحمدلالله بخیر گذشت چون زیاد از شهر دور نشده بودن خیلی زود ماشین گیرشون اومد و به خونه برگشتن فردا اشکان ماشینو به تعمیرگاه برد و فهمید یک نفر سیم ترمزش رو بریده ماشینش رو درست کرد و بدون اینکه بذارن کسی بفهمه دوباره سفرشون رو شروع کردن #از_میان_زباله_ها
۶.۷k
۱۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.