Part2
Part2
جیمین فکرش درگیر بودو نمیتونست بخوابه همه خواب بودن ولی جیمین نمیتونست اون همیشه دوست داشت اون دختر رو ببینه
[صبح]
کوک: جیمین به چی فکر میکنی؟
جیمین:.....
تهیونگ: خوب معلومه به دختره
کوک: هوی با تو ام
جیمین:.... ها؟....هیچی....چی شده؟
کوک: میگم به چی فکر میکنی؟
جیمین: هیچی ولش
نامجون: بچه ها میدونستید امروز میریم بوسان
هوپی: بوسان؟ چه خبره؟
نامجون: خیلی خنگی خوب معلومه اونجا جلسه داریم بعدم برای ضبط موزیک ودیوی جدید میریم اونجا...
هوپی: ها آره راست میگی یادم نبود
جین: یونگی کو؟
کوک: خوب معلومه تو رخت خواب
جین: اه اینم همش خوابه
یونگی: چی میگین پشت سر من ( خمیازه)
جین: خوبه اومدی چون داشتم با پارچ آب میومدم سراغت
یونگی: عه
نامجون: خوب بسه بیاید صبحانه بخورید تا کم کم راه بیوفتیم
همه: باشه
همه نشستن صبحانه خوردن جز جیمین که تنها داشت با غداش بازی میکرد انگار خواب این بارش فرق داشت یعنی چی ذهن جیمین رو درگیر کرده بود؟ اون به خواطر این که بار ها و بار ها این خواب رو دیده بود عادت کرده بود ولی این بار نه...
جین: جیمین چرا هیچی نمیخوری
جیمین:.....
جین: هی جیمین با تو ام
جیمین: ها؟...چیه؟
جین: میگم چرا هیچی نمیخوری؟
جیمین: اشتها ندارم
جین: غلط کردی صبح زود بلند شدم این همه زحمت کشیدم که تو بگی اشتها ندارم؟
....
ادامه دارد....
.....
اینم چون دیگه خیلی درخواست کردید ❤️🥰
ببینید من چقدر مهربونم ساعت یک شب به جای این که درس بخونم دارم برای شما فیک میزارم😂😘🥰
جیمین فکرش درگیر بودو نمیتونست بخوابه همه خواب بودن ولی جیمین نمیتونست اون همیشه دوست داشت اون دختر رو ببینه
[صبح]
کوک: جیمین به چی فکر میکنی؟
جیمین:.....
تهیونگ: خوب معلومه به دختره
کوک: هوی با تو ام
جیمین:.... ها؟....هیچی....چی شده؟
کوک: میگم به چی فکر میکنی؟
جیمین: هیچی ولش
نامجون: بچه ها میدونستید امروز میریم بوسان
هوپی: بوسان؟ چه خبره؟
نامجون: خیلی خنگی خوب معلومه اونجا جلسه داریم بعدم برای ضبط موزیک ودیوی جدید میریم اونجا...
هوپی: ها آره راست میگی یادم نبود
جین: یونگی کو؟
کوک: خوب معلومه تو رخت خواب
جین: اه اینم همش خوابه
یونگی: چی میگین پشت سر من ( خمیازه)
جین: خوبه اومدی چون داشتم با پارچ آب میومدم سراغت
یونگی: عه
نامجون: خوب بسه بیاید صبحانه بخورید تا کم کم راه بیوفتیم
همه: باشه
همه نشستن صبحانه خوردن جز جیمین که تنها داشت با غداش بازی میکرد انگار خواب این بارش فرق داشت یعنی چی ذهن جیمین رو درگیر کرده بود؟ اون به خواطر این که بار ها و بار ها این خواب رو دیده بود عادت کرده بود ولی این بار نه...
جین: جیمین چرا هیچی نمیخوری
جیمین:.....
جین: هی جیمین با تو ام
جیمین: ها؟...چیه؟
جین: میگم چرا هیچی نمیخوری؟
جیمین: اشتها ندارم
جین: غلط کردی صبح زود بلند شدم این همه زحمت کشیدم که تو بگی اشتها ندارم؟
....
ادامه دارد....
.....
اینم چون دیگه خیلی درخواست کردید ❤️🥰
ببینید من چقدر مهربونم ساعت یک شب به جای این که درس بخونم دارم برای شما فیک میزارم😂😘🥰
۱.۹k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.