از دست های گرمِ تو
از دستهای گرمِ تو
کودکانِ توأمانِ آغوشِ خویش
سخنها میتوانم گفت
غمِ نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیحِ مادر، ای خورشید!
از مهربانیِ بیدریغِ جانت
با چنگِ تمامیناپذیرِ تو سرودها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد.
رنگها در رنگها دویده،
از رنگینکمانِ بهاریِ تو
که سراپرده در این باغِ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتواند زد
غمِ نان اگر بگذارد.
چشمهساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشتهیی در پیراهن،
از انسانی که تویی
قصهها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد.
#احمد_شاملو
کودکانِ توأمانِ آغوشِ خویش
سخنها میتوانم گفت
غمِ نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیحِ مادر، ای خورشید!
از مهربانیِ بیدریغِ جانت
با چنگِ تمامیناپذیرِ تو سرودها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد.
رنگها در رنگها دویده،
از رنگینکمانِ بهاریِ تو
که سراپرده در این باغِ خزان رسیده برافراشته است
نقشها میتواند زد
غمِ نان اگر بگذارد.
چشمهساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشتهیی در پیراهن،
از انسانی که تویی
قصهها میتوانم کرد
غمِ نان اگر بگذارد.
#احمد_شاملو
۱.۶k
۲۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.