جرقه عشق پارت ۱۶
سوفیا رو بردن تویه اتاق منم رفتم بیهوش بود رفتم کنارش نشستم و منتظر موندم تا چشماشو باز کنه هیچی نمیگفتم و نگاش میکردم ولی اشکی که از چشمام میومد و بقزی که داشتم نمیزاشت چیزی بگم دستشو گرفتم و انگوشتامو تو انگوشتاش چفت کردم بعد چند دقیقه دیدم چشماشو باز کردم من:سوفیا بیهوش اومدی اشکامو پاک کردم سوفیا:جونگ کوک من:من اینجام بعد دستشو گذاشت رو صورتم منم دستشو گرفتم من:درد داری سوفیا:فقط موچ دستمو نمی تونم حرکت بدم و الانم درد میکنه من:دکتر گفت موچ دستت شکسته بخاطر همون سوفیا نمیدونی چقدر نگرانت بودم یهو بیهوش شدی اصلا نفسم گرفت الان حالت خوبه سوفیا:خوبم ماشینه اونقدر تند نیومد من:چی شد که اینجوری شد سوفیا:جلو در وایساده بودم تا تو بیای یهو دوست پسر قبلیم جکسون اومد اونجا و میخواست هرجوری شده برگردونه ولی من گفتم برنمیگردم چون گفتم که یکی دیگرو دوست دارم خواستم از کنارش برم اونور که دستمو گرفت بعد من:بعدش چی سوفیا:بعدش لبامو بوسید سر همون اصلا نفهمیدم چی شد که دیدم یه ماشین داره میاد و زد بهم من:مرتیکه عوضی پیداش میکنم اگه فقط یه بار دیگه به تو نزدیک شه من میدونم با اون بعدشم گوه خورده بوسیدت سوفیا:جونگ کوک اون آدم روانی نمیخوام بخاطر من بلایی سرت بیاد من:اتفاقا بخاطر تو از جونمم میگذرم سوفیا:ولی باید بدونی جون تو برام مهم من:جون توهم برام مهمه سوفیا:جونگ کوک من:عشقم نگران نباش منتوریم نمیشه سوفیا:آه به مامان و بابام اگه برگشتن چیزی نگو من:ولی اگه برگردن و بفهمن سوفیا:یجوری درستش میکنم نمیخوام سفر کاریشون بهم بخوره من:خیله خوب الانم زیاد به خودت فشار نیار سوفیا:باشه بعد رفتم کنارش رو تخت نشستم و لبامو گذاشتم رو لباش و مک زدم یه قطره اشک رو چشمام بود دستشو برد سمت صورتم و اشکاموپاک کرد سوفیا:هیچ وقت گریه نکن حق نداری گریه کنی من:فقط من نیستم شمام حق نداری گریه کنی چون متنفرم 🙂😂 سوفیا:باشه من:منم اشکتو در نمیارم سوفیا:میگم جونگ کوک اگه مامان باباهامون برگردن و من دوباره برم خونمون چیکار کنیم من:خوب به مامان باباهامون میگیم ما همدیگرو دوست داریم اونام که از خداشونه سوفیا:میدونم چون من به مامانم در مورد تو گفتم قبل مهمونی بعد که مامانم فهمید تو همون استاده ای خیلی کپ کرد☺😂صبر نکنه من:عااا اگه نقششون بوده تا مارو باهم بندازن تا نزدیک هم بشیم سوفیا سوفیا:یعنی اونا تو خونه مان با مامان بابا تو و منتظرن تا ما بهشون بگیم من:درسته ای وای بعد باهم زدیم زیر خنده سوفیا:باید یواشکی بریم خونه ما سوپرایزشون کنیم😏 من:آره حالا هر وقت حالت خوب شد موندم اینا که میگن همش همو میدیدن ما چرا تو بچگی آشنا نشدیم هان سوفیا:شاید شدیم ما یادمون نمیاد من:درسته
۲۱.۳k
۰۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.