از میان زباله ها پارت۳۶
از میان زباله ها پارت۳۶
نگهبان با دیدن اشکان فورا کادر اورژانس رو خبر کرد و همه سراسیمه بسمت در ورودی دویدن و اونو به داخل بردن خوشبختانه اسیب جدی ندیده بود فقط بخاطر شدت ضربه ای که بسرش خورده بود بیهوش شده بود که اون هم خیلی زود برطرف شد و بهوش اومد چشماشو که باز کرد صورت نگران تینارو دید که بهش زول زده بود و چشم هاش پر اشک بود اول یادش نمیومد چه اتفاقی افتاده و چرا اونجاست اما بعد از چند ثانیه مغزش به کار افتاد و همه چیز یادش اومد دوباره به صورت نگران تینا نگاه کرد و با خودش فکر کرد که راست میگن خون،خون رو میکشه تینا هم بخاطر خونی که تو رگ هاش بود نگران اشکان شده بود بخاطر کششی که خودش از دلیلش خبر نداشت اما میدونست که وجود داره اشکان با صدای ضعیفی گفت:
دخترم تو اینجایی؟
تینا لبخند زد:
بهوش اومدین؟نگرانتون بودم
اشکان لبخندشو با لبخند بیجونی جواب داد:
نترس بابا جون بادمجون افت نداره
تینا سر تکون داد:
این حرفو نزنید دکتر خداروشکر که مسئله خاصی نیست پزشک اورژانس گفت مشکلی ندارید اما تا فردا باید اینجا باشید محض احتیاط من شب خودم پیشتون میمونم فعلا با اجازه میرم به بیمارام سر بزنم
-برو بابا جان شب هم نیازی نیست بمونی من حالم خوبه عزیزم
+میدونم ولی بمونم خیالم راحت تره فعلا میرم استراحت کنید با اجازه
از اونجایی که خودش هم دلش میخواست تینا کنارش باشه حرفی نزد و فقط به رفتنش نگاه گرد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
دستشو روی دست سالم گیتی که تازه بهوش اومده بود گذاشت:
خوبی خانمم؟تو که نصف عمر کردی منو
گیتی لبخند زد:
خدا بهم رحم کرد نمیدونم چرا ی مدته هرچی بلای اسمونیه سر من میاد؟
اشکان خندید:
بلا از من بدتر؟ #از_میان_زباله_ها
نگهبان با دیدن اشکان فورا کادر اورژانس رو خبر کرد و همه سراسیمه بسمت در ورودی دویدن و اونو به داخل بردن خوشبختانه اسیب جدی ندیده بود فقط بخاطر شدت ضربه ای که بسرش خورده بود بیهوش شده بود که اون هم خیلی زود برطرف شد و بهوش اومد چشماشو که باز کرد صورت نگران تینارو دید که بهش زول زده بود و چشم هاش پر اشک بود اول یادش نمیومد چه اتفاقی افتاده و چرا اونجاست اما بعد از چند ثانیه مغزش به کار افتاد و همه چیز یادش اومد دوباره به صورت نگران تینا نگاه کرد و با خودش فکر کرد که راست میگن خون،خون رو میکشه تینا هم بخاطر خونی که تو رگ هاش بود نگران اشکان شده بود بخاطر کششی که خودش از دلیلش خبر نداشت اما میدونست که وجود داره اشکان با صدای ضعیفی گفت:
دخترم تو اینجایی؟
تینا لبخند زد:
بهوش اومدین؟نگرانتون بودم
اشکان لبخندشو با لبخند بیجونی جواب داد:
نترس بابا جون بادمجون افت نداره
تینا سر تکون داد:
این حرفو نزنید دکتر خداروشکر که مسئله خاصی نیست پزشک اورژانس گفت مشکلی ندارید اما تا فردا باید اینجا باشید محض احتیاط من شب خودم پیشتون میمونم فعلا با اجازه میرم به بیمارام سر بزنم
-برو بابا جان شب هم نیازی نیست بمونی من حالم خوبه عزیزم
+میدونم ولی بمونم خیالم راحت تره فعلا میرم استراحت کنید با اجازه
از اونجایی که خودش هم دلش میخواست تینا کنارش باشه حرفی نزد و فقط به رفتنش نگاه گرد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
دستشو روی دست سالم گیتی که تازه بهوش اومده بود گذاشت:
خوبی خانمم؟تو که نصف عمر کردی منو
گیتی لبخند زد:
خدا بهم رحم کرد نمیدونم چرا ی مدته هرچی بلای اسمونیه سر من میاد؟
اشکان خندید:
بلا از من بدتر؟ #از_میان_زباله_ها
۳.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.