عاشقانه
ای مایه ی آرامشم ای اوج صبوری
ای آن نمک چهره ی تو چشمه ی شوری
در هر نفست پرشده عطر گل شب بو
خورشید دم صبح منی ، منبع نوری
تا در همه آغوش تو من مست بخوابم
میخوانی و میخندی و این هست ضروری
قرنی ست که انگار گرفتار تو هستم
باید بنویسم من از این لحظه ی دوری
وقت است تمامش کنی امشب چه بگویم
این ناز و ادا را که تو آن کوه غروری
ای آن نمک چهره ی تو چشمه ی شوری
در هر نفست پرشده عطر گل شب بو
خورشید دم صبح منی ، منبع نوری
تا در همه آغوش تو من مست بخوابم
میخوانی و میخندی و این هست ضروری
قرنی ست که انگار گرفتار تو هستم
باید بنویسم من از این لحظه ی دوری
وقت است تمامش کنی امشب چه بگویم
این ناز و ادا را که تو آن کوه غروری
۵.۵k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲