فیک دورایاکی کوچولو پارت ۷
از زبان هاناکو
صبح ساعت ۷ بیدار شدم رفتم دیدم چیفویو هنوز خواب بود . من : چیفویوووو بیدار شو خوابالو 😩 چیفویو بیدار شد ، رو تخت نشست و یکی از چشماش رو با دستش مالید . چیفویو : * خمیازه * مگه ساعت چنده ؟ 😣😫🥱 بهش گفتم : راستی چیفویو جونم دیشب که داشتیم بازی میکردیم چی شد ؟ 😇 چیفویو از رو تخت پاشد ، اومد بغلم کرد و گفت : خوابت برد ، کاش میدی چقدر کیوت خوابیده بودی ، مثل یه خرس کیوت و خوابالو خب بریم ؟ 😅 بعد از حرفش یکم سرخ شدم و گفتم: نانی ؟ 😳 چیفویو : من آوردمت خونه خب بریم دیگه آره ؟ 😅 من : صبحونه 🤨 چیفویو : پول بر میدارم ، امروز ناهار مدرسه رو میخوریم . رفتم چیفویو رو از پشت بغل کردم و گفت : مِلسی 😊 یکم سرخ شد و بعد گفت : باشه حالا میشه ولم کنی ؟ 😅 از اتاقش رفتم بیرون ، لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم مدرسه . رفتیم سر میزمون نشستیم ( این دفعه قراره یکم از مدرسشون بگم 😅 بالاخره ) من و چیفویو تو یه میز میشینیم . میز کناریمون دراکن و مایکی ، میز جلومون میتسویا و باجی و کنارشون هم تاکه میچی با هیناتا . معلم ریاضیمون اومد . مایکی رو به من گفت : میگم هاناکو تکالیف ریاضی رو نوشتی ؟ ( با صدای خیلی آروم ) من : آره چطور ؟ مایکی : دفترت رو میدی ؟ من ننوشتم . من : باشه چرا که نه 😅 دفترم رو دادم . از شانس مایکی خانم یکم ساعت داشت فقط درس میداد و مایکی وقت کرد همه ی تکالیف رو کپی کنه و یه ربع بعدش که خانم خواست تکالیف رو ببینه ، مایکی سریع دفترم رو داد و گفت : خیلی ممنون 😘 من : خواهش میکنم ☺️ خانم تکالیف رو چک کرد و خوش بختانه نفهمید مایکی از رو من نوشته 😂 زنگ تفریح که خورد من و چیفویو رفتیم غذا گرفتیم ، مایکی و ایناها هم رفتن و گرفتن و همه باهم صبحانه خوردیم . * پرش زمانی به بعد صبحانه *
از زبان چیفویو
یه جلسه داشتیم که بعدش قرار بود مایکی و باجی و دراکن و میتسویا و تاکه میچی بیان خونه ی من و هاناکو . وقتی رفتیم گنگ هانما رفت سمت هاناکو و گفت : میتونم یه چند لحظه مزاحمت بشم ؟ 😏 هاناکو : نه 😳 گمشو 😳 از جلو چشمام محو شو 😳 و هانما جان دیگه فکر کنم از این حرف های هاناکو شکست عشقی خورد 😂 خواهر خودمه دیگه ! 😎 بعد جلسه رفتیم خونمون و بچه ها هم اومدن . مایکی : چه خونه ی قشنگی 😁 دراکن : مطمئنم فقط به خاطر هاناکو اینجوری میگی 😑 * ۳ ساعت بعد * هاناکو گفت یه کاری داره ، رفت طبقه ی پایین ( مثلا اتاق چیفویو و هاناکو بالای پذیراییه و پله داره ) ولی یکم که گذشت از پایین صدای جیغش رو شنیدم . سریع با مایکی رفتم پایین و دیدم ....
صبح ساعت ۷ بیدار شدم رفتم دیدم چیفویو هنوز خواب بود . من : چیفویوووو بیدار شو خوابالو 😩 چیفویو بیدار شد ، رو تخت نشست و یکی از چشماش رو با دستش مالید . چیفویو : * خمیازه * مگه ساعت چنده ؟ 😣😫🥱 بهش گفتم : راستی چیفویو جونم دیشب که داشتیم بازی میکردیم چی شد ؟ 😇 چیفویو از رو تخت پاشد ، اومد بغلم کرد و گفت : خوابت برد ، کاش میدی چقدر کیوت خوابیده بودی ، مثل یه خرس کیوت و خوابالو خب بریم ؟ 😅 بعد از حرفش یکم سرخ شدم و گفتم: نانی ؟ 😳 چیفویو : من آوردمت خونه خب بریم دیگه آره ؟ 😅 من : صبحونه 🤨 چیفویو : پول بر میدارم ، امروز ناهار مدرسه رو میخوریم . رفتم چیفویو رو از پشت بغل کردم و گفت : مِلسی 😊 یکم سرخ شد و بعد گفت : باشه حالا میشه ولم کنی ؟ 😅 از اتاقش رفتم بیرون ، لباس هامون رو عوض کردیم و رفتیم مدرسه . رفتیم سر میزمون نشستیم ( این دفعه قراره یکم از مدرسشون بگم 😅 بالاخره ) من و چیفویو تو یه میز میشینیم . میز کناریمون دراکن و مایکی ، میز جلومون میتسویا و باجی و کنارشون هم تاکه میچی با هیناتا . معلم ریاضیمون اومد . مایکی رو به من گفت : میگم هاناکو تکالیف ریاضی رو نوشتی ؟ ( با صدای خیلی آروم ) من : آره چطور ؟ مایکی : دفترت رو میدی ؟ من ننوشتم . من : باشه چرا که نه 😅 دفترم رو دادم . از شانس مایکی خانم یکم ساعت داشت فقط درس میداد و مایکی وقت کرد همه ی تکالیف رو کپی کنه و یه ربع بعدش که خانم خواست تکالیف رو ببینه ، مایکی سریع دفترم رو داد و گفت : خیلی ممنون 😘 من : خواهش میکنم ☺️ خانم تکالیف رو چک کرد و خوش بختانه نفهمید مایکی از رو من نوشته 😂 زنگ تفریح که خورد من و چیفویو رفتیم غذا گرفتیم ، مایکی و ایناها هم رفتن و گرفتن و همه باهم صبحانه خوردیم . * پرش زمانی به بعد صبحانه *
از زبان چیفویو
یه جلسه داشتیم که بعدش قرار بود مایکی و باجی و دراکن و میتسویا و تاکه میچی بیان خونه ی من و هاناکو . وقتی رفتیم گنگ هانما رفت سمت هاناکو و گفت : میتونم یه چند لحظه مزاحمت بشم ؟ 😏 هاناکو : نه 😳 گمشو 😳 از جلو چشمام محو شو 😳 و هانما جان دیگه فکر کنم از این حرف های هاناکو شکست عشقی خورد 😂 خواهر خودمه دیگه ! 😎 بعد جلسه رفتیم خونمون و بچه ها هم اومدن . مایکی : چه خونه ی قشنگی 😁 دراکن : مطمئنم فقط به خاطر هاناکو اینجوری میگی 😑 * ۳ ساعت بعد * هاناکو گفت یه کاری داره ، رفت طبقه ی پایین ( مثلا اتاق چیفویو و هاناکو بالای پذیراییه و پله داره ) ولی یکم که گذشت از پایین صدای جیغش رو شنیدم . سریع با مایکی رفتم پایین و دیدم ....
۶۳۶
۲۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.