عشق بی انتها پارت ۱۶
#بوساگ
از هم جدا شدیم تقریبا شب بود و قرار بود پسرا بیان من:کوک من میرم لباسمو عوض کنم باشه کوک:باشه برو رفتم تو اتاق یه شرطک لی آب مایل به کمرنگ پوشیدم با یه لباس مشکی آستین کوتاه موهامم باز گذاشتم یه رژلب کرمیم زدم و از اتاق رفتم بیرون بعد کوک در زد گفت:میتونم بیام تو من:آره بیا تو درو باز کرد کلشو آورد تو منو یه نگاه کرد گفت خوشگل کردی بعد اومد جلو کمرمو گرفت به خودش نزدیکم کرد منم دستمو گذاشتم رو سینش من:خوب من همیشه تو مهمونیا به خودم میرسم فقط تو مهمونی اما بیرون کم کوک:مال منم خوشگل میکنی من:هوم پیش عشقم آره میکنم بعد گونمو گردنمو بوسید و لبامو که زنگ درو زدن از هم جدا شدیم من:وویی کوک من استرس دارم میخوای بهشون بگی کوک:استرس نداشته باش وقتی بهشون بگیم دیگه راحت میشیم من:هوففف بریم ببینیم چی میشه از اتاق رفتیم بیرون من رفتم روی مبل نشستم کوک رفت درو باز کرد همشون باهم اومدن منو که دیدن گفتن ته:عه توهم که اینجایی جیمین:عااا کوک تو اونم دعوت کردی اومدن جلوم سلام کردن منم سلام کردن کوک رفت اونور نشست من رفتم قهوه درست کردم کوکم به یه بهونه ای اومد تو آشپز خونه منم هم استرس داشتم هم قهوه درست میکردم کوک اومد پیشم گفت:بوساگ نگران نباش من میگم باشه تا قهوه رو بیاری من بهشون گفتم من:باشه باشه کوک :وقتی گفتم صدات میکنم بیای من:باشه برو رفت منم قهوه هارو ریختم منتظر بودم تا صدام کنه
#کوک
از آشپز خونه رفتم به بچه ها گفتم بچه ها من میخوام یه موضوعیو بگم راجب خودمو بوساگ جیمین:بگو تهیونگ از اونور سر تکون داد گفت بگو بعد همه ماجرارو بهشون گفتم گفتم که من با بوساگ رابطه دارم و خیلی دوسش دارم و خیلی عاشقشم اینو که گفتم بوساگو صدا زدم من:بوساگ با قهوه اومد بعد دستمو دراز کردم که بیاد بغلم بشینه اومد دستمو گرفت بچه بعد از اینکه گفتم کپ کردن جیمین: واقعا شوخی میکنی من:من اصلا شوخی نمیکنم جدی گفتم جیمین روبه تهیونگ کرد و گفت:تو میدونستی ته:آره میدونستم اما خودش خواست که فعلا بهتون نگه هوپی باشد گفت :آره شما ها باهم رابطه دارین خوب میگفتین از اول جیمین خندید گفت:واقعا از خوشحالی نمیدونم چی بگم تهیونگ گفت ما الان یه خواهر کوچیک تر داریم که باید مواظبش باشیم
#بوساگ
تهیونگ گفت ما الان یه خواهر کوچیک تر داریم جیمین:این خیلی خوبه من که حاضرم ازش مراقبت کنم ته:منم دوست دارم ازش مراقبت کنم من:الان من شدم خواهر کوچیک ترتون همه بلند گفتن آرررررهههه من:پ من بهتون بگم داداش ته:آره جیمین:آره راحت باش همشون گفتن واو ما الان یه خواهر کوچیک تر داریم(عووو خواهر کوچیکشون شدم😭😭😍) بعد همشون گفتن بچه بریم آجیمونو بغل کنیم منم خندیدم همشون اومدن بغلم کردن یه جورایی دست جمعی بود
از هم جدا شدیم تقریبا شب بود و قرار بود پسرا بیان من:کوک من میرم لباسمو عوض کنم باشه کوک:باشه برو رفتم تو اتاق یه شرطک لی آب مایل به کمرنگ پوشیدم با یه لباس مشکی آستین کوتاه موهامم باز گذاشتم یه رژلب کرمیم زدم و از اتاق رفتم بیرون بعد کوک در زد گفت:میتونم بیام تو من:آره بیا تو درو باز کرد کلشو آورد تو منو یه نگاه کرد گفت خوشگل کردی بعد اومد جلو کمرمو گرفت به خودش نزدیکم کرد منم دستمو گذاشتم رو سینش من:خوب من همیشه تو مهمونیا به خودم میرسم فقط تو مهمونی اما بیرون کم کوک:مال منم خوشگل میکنی من:هوم پیش عشقم آره میکنم بعد گونمو گردنمو بوسید و لبامو که زنگ درو زدن از هم جدا شدیم من:وویی کوک من استرس دارم میخوای بهشون بگی کوک:استرس نداشته باش وقتی بهشون بگیم دیگه راحت میشیم من:هوففف بریم ببینیم چی میشه از اتاق رفتیم بیرون من رفتم روی مبل نشستم کوک رفت درو باز کرد همشون باهم اومدن منو که دیدن گفتن ته:عه توهم که اینجایی جیمین:عااا کوک تو اونم دعوت کردی اومدن جلوم سلام کردن منم سلام کردن کوک رفت اونور نشست من رفتم قهوه درست کردم کوکم به یه بهونه ای اومد تو آشپز خونه منم هم استرس داشتم هم قهوه درست میکردم کوک اومد پیشم گفت:بوساگ نگران نباش من میگم باشه تا قهوه رو بیاری من بهشون گفتم من:باشه باشه کوک :وقتی گفتم صدات میکنم بیای من:باشه برو رفت منم قهوه هارو ریختم منتظر بودم تا صدام کنه
#کوک
از آشپز خونه رفتم به بچه ها گفتم بچه ها من میخوام یه موضوعیو بگم راجب خودمو بوساگ جیمین:بگو تهیونگ از اونور سر تکون داد گفت بگو بعد همه ماجرارو بهشون گفتم گفتم که من با بوساگ رابطه دارم و خیلی دوسش دارم و خیلی عاشقشم اینو که گفتم بوساگو صدا زدم من:بوساگ با قهوه اومد بعد دستمو دراز کردم که بیاد بغلم بشینه اومد دستمو گرفت بچه بعد از اینکه گفتم کپ کردن جیمین: واقعا شوخی میکنی من:من اصلا شوخی نمیکنم جدی گفتم جیمین روبه تهیونگ کرد و گفت:تو میدونستی ته:آره میدونستم اما خودش خواست که فعلا بهتون نگه هوپی باشد گفت :آره شما ها باهم رابطه دارین خوب میگفتین از اول جیمین خندید گفت:واقعا از خوشحالی نمیدونم چی بگم تهیونگ گفت ما الان یه خواهر کوچیک تر داریم که باید مواظبش باشیم
#بوساگ
تهیونگ گفت ما الان یه خواهر کوچیک تر داریم جیمین:این خیلی خوبه من که حاضرم ازش مراقبت کنم ته:منم دوست دارم ازش مراقبت کنم من:الان من شدم خواهر کوچیک ترتون همه بلند گفتن آرررررهههه من:پ من بهتون بگم داداش ته:آره جیمین:آره راحت باش همشون گفتن واو ما الان یه خواهر کوچیک تر داریم(عووو خواهر کوچیکشون شدم😭😭😍) بعد همشون گفتن بچه بریم آجیمونو بغل کنیم منم خندیدم همشون اومدن بغلم کردن یه جورایی دست جمعی بود
۳۳.۶k
۲۱ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.