رویایی که تبویل به واقعیت شد پارت ۸۶
جونگ کوک بردم نشوندم رو مبل و رفت لباسشو عوض کرد و اومد کنارم نشست کوک:صبر کن یه چیزی گرفتم مال قبلا بود گرفتم برا هردومون من:چی کوک:صبر کن بعد رفت و اومد کوک:چشماتو ببند و دستت و بیار جلو من:باشه چشمامو بستم و دستمو بردم جلو انگار یه چیزی بست به دستم کوک:حالا وا کن یه نگاه به دستم کردم دیدم یه دستبند خوشگل بود و روش یه قلب بود من:وایی چه خوشگله کی اینو گرفتی کوک:خیله وقته مال خودمم هست بعد دستشو آورد بعد دستامونو گذاشتیم کنار هم من:ای جانم کوک:عزیز دلم این تا وقتی عمر داریم تو دستمون میمونه نشونه ی یه عمر بودن کنار هم بعد خندیدمو گرفتم بغلش کردم اونم بغلم کرد و موهامو نوازش میکرد بعد همه اومدن ولی من و جونگ کوک با جیمین قهر بودیم و حتی نگاشم نمیکردیم ولی جیمین نگامون میکرد ولی کیوتانه نگام میکرد جیمین:ام گائول من:بله جیمین:بخاطر اون شب معذرت میخوام نفهمیدم چیکار کردم ببخشید کوک:اون بوسی که رو لباش زدی چی جیمین:دیگه نمیکنم گفتم که دسته خودم نبود قهر نکنید تو رو خدا بعد یه نگاه کردم دیدم خیلی کیوت شده دلم کباب شد من:خیله خوب موچی میبخشمت جیمین:آشتی من:آشتی جیمین:توچی کوک کوک:چون گائول بخشیدت منم میبخشمت جیمین:یس یعنی آشتی کوک:آشتی جیمین:هاه سر دلم مونده بود جونگ کوک اومد در گوشم گفت کوک:خیلی قلب مهربونی داری منم در گوشش گفتم من:وقتی اونجوری دیدمش خوب دلم سوخت و بازهم کوک:من فدای اون مهربونت بشم نفسم من:عزیز دلم😍😊 کوک:و باز هم بیشتر عاشقت شدم جین:شما دو تا موجود عاشق چی پچ پچ میکنید در گوش هم کوک:به توچه من:فوضولی هم عالمی دارد کوک:هنوز یادم نرفت گائول و حل دادیا جین:منم یادم نرفت صورتمو قرمز کردی کوک:اون از قصد نبود ولی تو گائولو حول دادی من:شماهم دعوا نکنید انقدر آشتی آشتی جین و کوک:عمرا😐 من:نمیکنید جین:نه من:اوکی از روش خودم آشتیتون میدم من:جونگ کوک پاشو کوک:چرا من:میگم پاشو کوک:خیله خوب من:جین تو هم پاشو جین:عمرا کوک:وقتی گائول میگه پاشو یعنی پاشو من:میگم پاشو جین:هی من ازت بزرگترما من:خوب که چی پاشو خودم میاما جین:خیله خوب اونم پاشد دسته هر دوشونو گرفتم و بردمشون سمت هم من:جونگ کوک بغلش کن کوک:چرا من:جونگ کوک کوک:خیله خوب بعد جونگ کوک رفت بغلش کرد من:جین تو هم بغلش کن جین:نه من:میگم بغلش کن جین:خیله خوب جینم جونگ کوک و بغل کرد و بعد جدا شدن حالا آشتی کنید جین و کوک:چیییی من:زهرمار 😐 کوک:خیله خوب قشنگ معلوم بود به زور داشتن آشتی میکردن من:اهم لطفا آدمو خر نکنید رفتم رو به روشون من:جونگ کوک از قیافت معلومه داری حرص میخوری جین:توهم همینطور تا آشتی نکنید همینجا میمونید سر پا دسشویتونم گرفت وایمیستید حالا خود دانید انقدر پررو بودن
۲۰.۹k
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.