رویای که تبدیل به واقعیت شد پارت ۷
کوک:ما فقط یه روزه باهم دوست شدیم جین:خوب بگو از کی دوسش داری بگو جیمینم هی چراغو تکون میداد کوک:ایی سرم درد گرفت😐 جین:بحث و عوض نکن بگو😐 کوک:از همون موقع که اومد تو کمپانی تهیونگ:عشقتون پای دار گائول توهم دوسش داری سرمو تکون دادم من:آره تهیونگ:مبارک ایشالا به پای هم چوروک شید من:مگه ازدواج کردیم تهیونگ:خیر کوک:چوروک نه شاد تر برقو روشن کنید جین رفت برقو روشن کرد من:آیییی چشمام کوک:پاشو بریم تو اتاق ول کن تهیونگ:کجا کوک:خونه پدر پسر شجاع 😐 تهیونگ:سلام منم برسون☺ کوک:اون که حتما سلامتو میرسونم بعد جونگ کوک دستمو گرفت رفتیم تو اتاق کوک:کسی تو اتاق نیاد میاید با لگد نیاید با در زدن بیاید جیمین:مگه میخواید همو چیز کنید😐 کوک:شاید من:😶 نامجون:الان به شماها چه چیکار میکنن 😐(خوب اومدی)جیهوپ:دختره بهش میخوره از اینا باشه یه جا آروم نمیشینه😂😂 شوگا:و بهش میخوره زیاد بخوابه جیمین:همه ی اینارو کنار بزارید و اینکه کیوته (من:😊😂) نامجون:بهش نمیخوره کتاب خون باشه😒😂(درسته☺ من لای کتابای درسیمم باز نمیکنم والا) تهیونگ:نمیخواید با یونتانم آشنا بشی من سریع اومدم بیرون من:آره 😃 کوک:سگ دوست دارس من:اوهوم تهیونگ:خیله خوب یونتانو صدا زد اومد من:😄😄😄😄 (سگش حرف میزنه😐😂😂🤣🤣) یونتان:واییی این کیه تهیونگ:یونتان به گائول سلام کن من:سلام😃🖐 بعد نشستم دستشو گرفتم تکون دادم 😂😀یونتان:نگفتید این کیه
۴.۹k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.