نجوای عشق پارت ۱۷
جونگ کوک گوشیشو قطع کرد و چهار دست و پا اومد سمتم و منم میرفتم عقب که خوردم پایه تخت و جونگ کوکم اومد جلوم کوک:علامت فاک نشونم میدی بخورمت من:برا سرگرمی بود میخولستم عکس العملتو بدونم کوک:دیدی که عکس العملمو من:خیلی خفن بود کوک:ما اینیم دیگه من:میدونم چرا زودتر پیدات نکردم 🙄 کوک:منم توش موندم من:حالا کی بود یکم جلو پامو باز کرد و اومد وسط پام نشست که پاهای من افتادن دو طرفش کوک:راستش نایکا من:چیزی شده کوک:یه ماموریتی برای من پیش اومده تو لندن و خودم فقط میتونم برم من:اوووو چقدر طول میکشه کوک:دو ماه من:دوماه کوک:من تویه این دو ماه چجوری دوریتو تحمل کنم بعد ناراحت شدم و سرمو گرفتم کوک:نایکا منو نگاه کن نگاه کن منو عشقم نگاه کن سرمو گرفتم بالا و نگاش کردم کوک:عشقم ناراحت نباش برمیگردم من خودمم ناراحتم لطفا ناراحت نباش لطفا من:خیله خوب حالا کی میری کوک:فردا دوباره ناراحت شدم و سرمو اینه یه بچه گربه انداختم پایین جونگ کوک دید ناراحت شدم بیشتر اومد جلو و منو بغل کرد کوک:عشقم ناراحت نباش به خدا اگه بگی نرو نمیرم اگه بگی برو میرم من:برو کوک:برم من:اوهوم کوک:فقط یه قولی بهم بده من:چه قولی کوک:که تو این دو ماه قوی باشی و به خودت صدم نزنی چون اگه بفهمم اینکارو کردی برگردم قطعا کشتمت راست میگم من:باشه ولی دلم برات تنگ میشه کوک:منم دلم تنگ میشه برات و اینکه با کشتی میرم من:واو بعد از تو بغلش اومدم بیرون (بچه ها باید یه چیزیو بگم جونگ کوک که میخواد با کشتی بره تویه راه یه اتفاقی میوفته که کشتی غرق میشه و همه فکر میکنن اون مرده در صورتی که جونگ کوک تونسته فرار کنه و سر از چین در میاره) کوک:حالا بخند تا این خندت تو ذهنم ثبت شه بعد خندیدم کوک:آفرین اینه بعد صورتشو نزدیک لبام کرد و لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد منم همراهیش کردم که جدا شدیم من:موفق باشی تو ماموریت کوک:همین که تو ذهنم باشی کافیه دوباره همه بغل کردیم فردا صبحش جونگ کوک رفت و منم تنها موندم هی بهم زنگ میزد و حالمو میپرسید دو ماه شد ولی جونگ کوک نیومد هرچی به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد داشتم دیوونه میشدم رفتم اداره پلیس پیش رئیس من:رئیش از جونگ کوک خبری نشد یونگی:نه هنوز مام نگرانشیم اگه تونستیم ارتباط برقرار کنیم بهت خبر میدیم من:ممنون سه ماه شد از جونگ کوک خبری نشد منم دیگه خیلی نگران شدم شبا خوابم نمیبرد تا اینکه بلخره ازش خبر اومد رفتم اداره پلیش و جیمین گفت جیمین:نایکا راستش باید یه چیزی بهت بگم من:بگو جونگ کوک پیدا شده تهیونگ:نایکا آروم باش و بشین من:چرا تهیونگ:بشین رزی:یه خبر بد داریم جیمین:جونگ کوک وقتی داشته با کشتی میرفت کشتیشون به طور ناگهاتی غرق میشه و تا الان هیچ اثری ازش نیست
۲۰.۱k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.