دد مـنـش ( قـصیـده )
ننگ بر آشـوبـگر کز خانه ؛ آشـوب خانـه ساخـت
خشترا از رویخشتبرداشت یکویرانه ساخت
مـالـکـان خـانـه را بـیـرون رانْـد با زور و جـبــر !
بر تـصاحـب کردنش ؛ صـد ایـدهٔ رندانـه ساخت
نزد گـردنکـش ؛ درس پـس میـدهـد قـوم مـغول
کاخ را کـوخ کـرد یا از کـوه ، کاه و دانـه ساخت
کهنـه میپـوشیـد و فـرمالیتـه نـطقـی مینـمـود
از خودش تندیسـه و قـدّیس معصومانـه ساخت
ابـلـهان گـوش درازی را بـدیـد ؛ بـر پـشـتـشـان :
خـرقـهٔ پـشـمینـه و پالان هـوشـمنـدانـه ساخـت
راحـت و آســوده از آنـهـا سـواری میـکـشیـد ..!
زیـن تـفکّـر ؛ مـهمـلات نـاخـردمـنـدانـه سـاخـت
خواست پیشرفتی کند ، اندیشه را از مُخ ستانْد
کـیـشِ ناکـارآمـد و ایمـان کـورکـورانـه سـاخـت
آنچـه میگفـت ؛ میپذیـرفـت جاهـلانه بیخـرد
از خودش در قلبها ؛ شخصیّتی دردانه ساخت
بــدعـتـی را کـه نـمـیارزیــد بــر قــاذوره خــر :
کرد بنـیان از نـهادش بی دلیل پشتـوانه ساخت
سر زده افسـار را بـر دست گـرفت ؛ واپـسگـرا ..
از فرشتـه دیـو و از دیـو هاتـف جانانـه ساخـت
بـرگـزیـدش خـویـش را عـلّامـهٔ دهــر و عـلـوم !
آنچهرا علم نقضمیکرد ؛ طرح معقولانه ساخت
داده ایـن آمــوزه را نـم نـم بر خُــردِ عــوام ...!!
بر خود از تحمیق عـام ، سرمایهٔ شاهانه ساخت
نـردبـانـی از حـماقـت شـکـل داد بر دوش عـام !
رفت بالا تاجوتخت و قصرِ خودخواهانه ساخت
هرچـه دستـاورد دانش بـود و صـنعـت یا هـنـر :
بـهـرِ وفقـش ؛ شِبْـه علـم نادرستـکارانـه ساخـت
آنچـه مـضـبـوط از تـمـدّن ، کَـمـرِهٔ تـاریـخ بـود :
بیهـویّـت دستـکاری کرد و زان افسانـه ساخت
از خـرافـه گـویـی و یـاوه سُـرایـی ســود بـرد !!
بـانـک نـاآگـاهـی و نـادانـی چـنــدگـانـه سـاخـت
یاوه گو آنْـقـدر چـرت و پـرت سـرود و آخـرش :
مــردمـی را از چـرنـدبـافـی ؛ آگـاهـانـه سـاخـت
دیـن تـجـهـیـزات پـیـکارسـت و زان پیـکارجـو :
بر عـلیـه دیـن ستیـز ، ابزار مـحتاطانـه ساخـت
تارومار کرد موریانـهوار و پیش رفت بز صفت :
ریشـه را بیـریشـهٔ ریشـدار ؛ مـفلـوکانـه ساخـت
جامعـه آداب و فـرّ شـهـریـاری داشـت ؛ کـنـون :
پـانـهاد جـبّـار زیـن ، احـکام بیـشـرمانـه سـاخت
بـر ثـمــر بـنـشـسـت تـلاش و آرمـان دَدمـنـش ؛؛
نسلرا از اسبِاصل انداخت و تحقیرانه ساخت
نابـکار آری بـه خـواسـت و آرزوی خــود رسـیـد
زبـده را دادش فراری ، نخبـه را دیوانـه ساخـت
مفتـخور مشـرق زمیـن و مبـدع مـغرب زمیـن :
اوّلـی یـارانـه گستـرد ، دوّمـی رایـانـه ساخت ..
یک چـماق بـود و شـبـان و بینـهایـت گـوسفنـد
از دل گـلّـه ، هـزاران گـرگ بیـرحـمـانـه سـاخـت
ننـگ بـر مـزدور سـیـم و زر پـرسـتِ جـاه جـو ..
منزل سیّـاس را با خـشـتِ چـاپلـوسـانـه ساخت
پس چرا گمـگشـته گمنامـست و سردرگم چون :
بیتفاوت مانْـد و با گمـراه شوربـختانـه ساخـت
آشـنـایـان غــریــب بـا دوســتــداران نـجـیــب :
ابتـدا دوسـتانـه و در انـتـها خـصمـانـه سـاخـت
دوستی را دهخـدا تبییـن کن زیـن پس چنیـن :
نارفیقـی با رفیـق بنـشسـت و با بیگانـه ساخت
لال بودن بهتر از خاموش و ساکت ماندن است
جـور،دیدهباسکوت آنکسکهخوشبینانه ساخت
مـرد مـیپنـداشـتیـم هـرکـس کـه آمـد رویِ کار
ننـگ بـر نامـرد که بـا ما نـاجـوانمـردانـه ساخت
تجربـه این درس را بر گوش ، گوش آویز کـرد :
باشگستاخی ؛ هر آنکسبا تو گستاخانه ساخت
#ددمنش
#یزدانماماهانی
#سـرایـش۱۱_۱۱_۱۴۰۰
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
خشترا از رویخشتبرداشت یکویرانه ساخت
مـالـکـان خـانـه را بـیـرون رانْـد با زور و جـبــر !
بر تـصاحـب کردنش ؛ صـد ایـدهٔ رندانـه ساخت
نزد گـردنکـش ؛ درس پـس میـدهـد قـوم مـغول
کاخ را کـوخ کـرد یا از کـوه ، کاه و دانـه ساخت
کهنـه میپـوشیـد و فـرمالیتـه نـطقـی مینـمـود
از خودش تندیسـه و قـدّیس معصومانـه ساخت
ابـلـهان گـوش درازی را بـدیـد ؛ بـر پـشـتـشـان :
خـرقـهٔ پـشـمینـه و پالان هـوشـمنـدانـه ساخـت
راحـت و آســوده از آنـهـا سـواری میـکـشیـد ..!
زیـن تـفکّـر ؛ مـهمـلات نـاخـردمـنـدانـه سـاخـت
خواست پیشرفتی کند ، اندیشه را از مُخ ستانْد
کـیـشِ ناکـارآمـد و ایمـان کـورکـورانـه سـاخـت
آنچـه میگفـت ؛ میپذیـرفـت جاهـلانه بیخـرد
از خودش در قلبها ؛ شخصیّتی دردانه ساخت
بــدعـتـی را کـه نـمـیارزیــد بــر قــاذوره خــر :
کرد بنـیان از نـهادش بی دلیل پشتـوانه ساخت
سر زده افسـار را بـر دست گـرفت ؛ واپـسگـرا ..
از فرشتـه دیـو و از دیـو هاتـف جانانـه ساخـت
بـرگـزیـدش خـویـش را عـلّامـهٔ دهــر و عـلـوم !
آنچهرا علم نقضمیکرد ؛ طرح معقولانه ساخت
داده ایـن آمــوزه را نـم نـم بر خُــردِ عــوام ...!!
بر خود از تحمیق عـام ، سرمایهٔ شاهانه ساخت
نـردبـانـی از حـماقـت شـکـل داد بر دوش عـام !
رفت بالا تاجوتخت و قصرِ خودخواهانه ساخت
هرچـه دستـاورد دانش بـود و صـنعـت یا هـنـر :
بـهـرِ وفقـش ؛ شِبْـه علـم نادرستـکارانـه ساخـت
آنچـه مـضـبـوط از تـمـدّن ، کَـمـرِهٔ تـاریـخ بـود :
بیهـویّـت دستـکاری کرد و زان افسانـه ساخت
از خـرافـه گـویـی و یـاوه سُـرایـی ســود بـرد !!
بـانـک نـاآگـاهـی و نـادانـی چـنــدگـانـه سـاخـت
یاوه گو آنْـقـدر چـرت و پـرت سـرود و آخـرش :
مــردمـی را از چـرنـدبـافـی ؛ آگـاهـانـه سـاخـت
دیـن تـجـهـیـزات پـیـکارسـت و زان پیـکارجـو :
بر عـلیـه دیـن ستیـز ، ابزار مـحتاطانـه ساخـت
تارومار کرد موریانـهوار و پیش رفت بز صفت :
ریشـه را بیـریشـهٔ ریشـدار ؛ مـفلـوکانـه ساخـت
جامعـه آداب و فـرّ شـهـریـاری داشـت ؛ کـنـون :
پـانـهاد جـبّـار زیـن ، احـکام بیـشـرمانـه سـاخت
بـر ثـمــر بـنـشـسـت تـلاش و آرمـان دَدمـنـش ؛؛
نسلرا از اسبِاصل انداخت و تحقیرانه ساخت
نابـکار آری بـه خـواسـت و آرزوی خــود رسـیـد
زبـده را دادش فراری ، نخبـه را دیوانـه ساخـت
مفتـخور مشـرق زمیـن و مبـدع مـغرب زمیـن :
اوّلـی یـارانـه گستـرد ، دوّمـی رایـانـه ساخت ..
یک چـماق بـود و شـبـان و بینـهایـت گـوسفنـد
از دل گـلّـه ، هـزاران گـرگ بیـرحـمـانـه سـاخـت
ننـگ بـر مـزدور سـیـم و زر پـرسـتِ جـاه جـو ..
منزل سیّـاس را با خـشـتِ چـاپلـوسـانـه ساخت
پس چرا گمـگشـته گمنامـست و سردرگم چون :
بیتفاوت مانْـد و با گمـراه شوربـختانـه ساخـت
آشـنـایـان غــریــب بـا دوســتــداران نـجـیــب :
ابتـدا دوسـتانـه و در انـتـها خـصمـانـه سـاخـت
دوستی را دهخـدا تبییـن کن زیـن پس چنیـن :
نارفیقـی با رفیـق بنـشسـت و با بیگانـه ساخت
لال بودن بهتر از خاموش و ساکت ماندن است
جـور،دیدهباسکوت آنکسکهخوشبینانه ساخت
مـرد مـیپنـداشـتیـم هـرکـس کـه آمـد رویِ کار
ننـگ بـر نامـرد که بـا ما نـاجـوانمـردانـه ساخت
تجربـه این درس را بر گوش ، گوش آویز کـرد :
باشگستاخی ؛ هر آنکسبا تو گستاخانه ساخت
#ددمنش
#یزدانماماهانی
#سـرایـش۱۱_۱۱_۱۴۰۰
_🎼🎸گیـــتار بـیتــــار🎸🎼_
۲.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.