شاهزاده و شاهدخت 7
وقتی دراز کشیدن روی تخت دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی مطلق
ویو ات
صب از خواب بیدار شدم دیدم یه دست دورم حلقه شده وقتی برگشتم دیدم جیمینه
پ تهیون کوو
رفتم پایینو نگا کردم دیدم همه بیدار شدن بغیر از من و جیمین
م ا : سلام دخترم صب بخیر
ات : صب بخیر
مامان میدونی تهیون کجاس
م ا : رفت خونشون
ات : هوفففف
باشه
و برگشتم تو اتاق وقتی رفتم تو اتاق دیدم جیمین نیست
میخواستم به تهیون پیام بدم اما دو دل بودم میخواستم فقط بنویسم دوست دارم خدافظ اما دقیقا موقعی که بعد از دو ساعت کلنجار رفتن با خودم مه بفرستم یا نفرستم جیمین اومد و از پشت بغلم کرد
ات : برو اونور
چیکار میکنی
جی : به کی داشتی پیام میدادی
ات : به تو چه
داشتیم باهم دعوا میکردیم که یهو مامان جیمین اومد تو و دید ما داریم همو بغل میکنیم
تا اومد تو اتاق از هم جدا شدیم ولی مامان جیمین با یه لبخند ملیح گف تنهاتون میذارم راحت باشین
شت الان میره به همه میگه
ات : چه کاری بود کردی
الان مامانت چه فکرایی راجب ما میکنه
اهه
جی : هر فکری میخواد میتونه بکنه
اشکالی نداره
چون تو زن منی و وقتی ازدواج کردیم دیگه اشکالش چیه
ات : هی نگو زن منی زن منی
یک
دو اینکه هنوز ازدواج نکردیم
جی : ولی میکنیم
ات : تا مامانت بیشتر شک نکرده برو پایین
جی : چشم
جیمین رفت پایین
منم رفتم لباسمو عوض کردم و یکوچولووو ارایش کردم
رفتم پایین همه دور هم جمع بودن منم رفتم پیششون نشستم
پ ج : خب دخترم خوب شد اومدی
داشتیم روز عروسی رو انتخاب میکردیم
ات : خب؟
پ ج : و قرار شد دو روز دیگه با هم ازدواج کنین
ات : اخه چرا انقد زود
پ ج : خب دخترم شما درسته هیفده سالته اما بخاطر اینکه شاهدختی و دختر شاهی باید هم زود ازدواج کنی هم با یه شخص مناسب
نه یکی مثل تهیون (پوزخند)
لطفا حمایت 🤠💈
ویو ات
صب از خواب بیدار شدم دیدم یه دست دورم حلقه شده وقتی برگشتم دیدم جیمینه
پ تهیون کوو
رفتم پایینو نگا کردم دیدم همه بیدار شدن بغیر از من و جیمین
م ا : سلام دخترم صب بخیر
ات : صب بخیر
مامان میدونی تهیون کجاس
م ا : رفت خونشون
ات : هوفففف
باشه
و برگشتم تو اتاق وقتی رفتم تو اتاق دیدم جیمین نیست
میخواستم به تهیون پیام بدم اما دو دل بودم میخواستم فقط بنویسم دوست دارم خدافظ اما دقیقا موقعی که بعد از دو ساعت کلنجار رفتن با خودم مه بفرستم یا نفرستم جیمین اومد و از پشت بغلم کرد
ات : برو اونور
چیکار میکنی
جی : به کی داشتی پیام میدادی
ات : به تو چه
داشتیم باهم دعوا میکردیم که یهو مامان جیمین اومد تو و دید ما داریم همو بغل میکنیم
تا اومد تو اتاق از هم جدا شدیم ولی مامان جیمین با یه لبخند ملیح گف تنهاتون میذارم راحت باشین
شت الان میره به همه میگه
ات : چه کاری بود کردی
الان مامانت چه فکرایی راجب ما میکنه
اهه
جی : هر فکری میخواد میتونه بکنه
اشکالی نداره
چون تو زن منی و وقتی ازدواج کردیم دیگه اشکالش چیه
ات : هی نگو زن منی زن منی
یک
دو اینکه هنوز ازدواج نکردیم
جی : ولی میکنیم
ات : تا مامانت بیشتر شک نکرده برو پایین
جی : چشم
جیمین رفت پایین
منم رفتم لباسمو عوض کردم و یکوچولووو ارایش کردم
رفتم پایین همه دور هم جمع بودن منم رفتم پیششون نشستم
پ ج : خب دخترم خوب شد اومدی
داشتیم روز عروسی رو انتخاب میکردیم
ات : خب؟
پ ج : و قرار شد دو روز دیگه با هم ازدواج کنین
ات : اخه چرا انقد زود
پ ج : خب دخترم شما درسته هیفده سالته اما بخاطر اینکه شاهدختی و دختر شاهی باید هم زود ازدواج کنی هم با یه شخص مناسب
نه یکی مثل تهیون (پوزخند)
لطفا حمایت 🤠💈
۱.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.