در ساحل خیال تو...
مستیم و دل به چشمِ تو و جام داده ایم
سامانِ دل به جرعه ی فرجام داده ایم
محرم تری ز مردمکِ دیدگان نبود
زان، با نگاه، سوی تو پیغام داده ایم
چون شمع اگر به محفل تو ره نیافتیم
مهتاب وار، بوسه بر آن بام داده ایم
دور از تو با سیاهیِ شب های غم گذشت
این مُردنی که زندگی اش نام داده ایم
با یادِ نرگسِ تو چو باران به هر سحر
صد بوسه بر شکوفه ی بادام داده ایم
وز موج خیز فتنه، دلِ بی شکیب را
در ساحلِ خیالِ تو، آرام داده ایم
شفیعی کدکنی
سامانِ دل به جرعه ی فرجام داده ایم
محرم تری ز مردمکِ دیدگان نبود
زان، با نگاه، سوی تو پیغام داده ایم
چون شمع اگر به محفل تو ره نیافتیم
مهتاب وار، بوسه بر آن بام داده ایم
دور از تو با سیاهیِ شب های غم گذشت
این مُردنی که زندگی اش نام داده ایم
با یادِ نرگسِ تو چو باران به هر سحر
صد بوسه بر شکوفه ی بادام داده ایم
وز موج خیز فتنه، دلِ بی شکیب را
در ساحلِ خیالِ تو، آرام داده ایم
شفیعی کدکنی
۲.۸k
۲۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.