«دزیره»
_مگه نگفتی دوستم نداری؟ مگه نگفتی برم دنبال زندگیم؟منم رفتم... منم دوستت ندادم تهیونگ. دوستت
+دهنت و ببند
با داد تهیونگ حرفش توی دهانش خفه شد. تمام میهمان ها در سکوت بهشون خیره شده بودن هیچکس از اتفاقاتی که بین تهیونگ جونگ کوک افتاده بود خبر نداشت. اینبار تهیونگ صداش رو بالا برد و در برابر چشمهای غریبه ها حرف های دلش رو بیرون ریخت:
+هرچقد میخوای دروغ بگو ولی نگو که من و دوست نداری... میخوای چیکار کنم؟ میخوای جلوت زانو بزنم؟ میخوای جلوی کل ادمایی که اینجا زندگی میکنن،داد بزنم که بهت نیاز دارم؟ میخوای همه بفهمن برای داشتنت به هرکس و ناکسی التماس کنم؟ اره
جونگ کوکا...حاضرم برا داشتنت به هرکسی التماس کنم
با چشم های پر از اشک قدمی به سمتش برداشت و صداش رو پایین تر برد با بغض بدون اینکه به تمام ادم هایی که نگاهشون میکردن اهمیتی بده، گفت:
+میخوای برگردم سئول؟ میخوای تو رو با عشقت تنها بزارم؟ پس من و بکش.... برو جلوی چشم هایه من ببوسش.... اگه میخوای من و بکشی انقدر طولش نده.. همین که لبهات رو لب یکی دیگه بذاری مرگ منو میبینی.... قول میدم بعدش دیگه منو نبینی... برو ببسوش تا باور کنم، مال من نیستی....
تو یک متریش ایستاده بود و به چشمهایه پر از اشکش خیره شده بود، اولین قطره ی اشکش فرو ریخت و با بغض گفت:
+ببوسش تا بمیرم اوژنی
جونگ کوک بدون پلک زدن به چشماش خیره بود
و جونگ کوک لبه هاش رو روی لب های تهیونگ قرار داد
«پایان» اشکم در اومده دزیره خیلی خوبه🥲
خب حب میبینم که تا اینجا اومدی لایک نکردی 🤨بدو زود برو لایک کن بچه خوب❤️🩹
+دهنت و ببند
با داد تهیونگ حرفش توی دهانش خفه شد. تمام میهمان ها در سکوت بهشون خیره شده بودن هیچکس از اتفاقاتی که بین تهیونگ جونگ کوک افتاده بود خبر نداشت. اینبار تهیونگ صداش رو بالا برد و در برابر چشمهای غریبه ها حرف های دلش رو بیرون ریخت:
+هرچقد میخوای دروغ بگو ولی نگو که من و دوست نداری... میخوای چیکار کنم؟ میخوای جلوت زانو بزنم؟ میخوای جلوی کل ادمایی که اینجا زندگی میکنن،داد بزنم که بهت نیاز دارم؟ میخوای همه بفهمن برای داشتنت به هرکس و ناکسی التماس کنم؟ اره
جونگ کوکا...حاضرم برا داشتنت به هرکسی التماس کنم
با چشم های پر از اشک قدمی به سمتش برداشت و صداش رو پایین تر برد با بغض بدون اینکه به تمام ادم هایی که نگاهشون میکردن اهمیتی بده، گفت:
+میخوای برگردم سئول؟ میخوای تو رو با عشقت تنها بزارم؟ پس من و بکش.... برو جلوی چشم هایه من ببوسش.... اگه میخوای من و بکشی انقدر طولش نده.. همین که لبهات رو لب یکی دیگه بذاری مرگ منو میبینی.... قول میدم بعدش دیگه منو نبینی... برو ببسوش تا باور کنم، مال من نیستی....
تو یک متریش ایستاده بود و به چشمهایه پر از اشکش خیره شده بود، اولین قطره ی اشکش فرو ریخت و با بغض گفت:
+ببوسش تا بمیرم اوژنی
جونگ کوک بدون پلک زدن به چشماش خیره بود
و جونگ کوک لبه هاش رو روی لب های تهیونگ قرار داد
«پایان» اشکم در اومده دزیره خیلی خوبه🥲
خب حب میبینم که تا اینجا اومدی لایک نکردی 🤨بدو زود برو لایک کن بچه خوب❤️🩹
۷.۰k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.