قصه های کهن
#مرزبان نامه#روباه ومرغابی#پسر بازرگان
اری ای برادر برخی از دوستان اهداف شومی مثل روباهمرغابی روباهی با یک جفت مرغابی همسایه بود مدتی بود که روباه بیمار وناتوان شده وموی های بدنش ریزش داشت روزی لاکپشت روباه را دید که رنجور شده به روباه گفت تنها راه درمانش جگر مرغابی است
روباه به فکر فرورفت ویاد همسایه گانش افتاد حیله کرد روزی اقا مرغابی نبود به دیدن خانم مرغابی رفت وجویای احوال شد بعد با گریان افسرده گفت شنیدم اقا مرغابی هوس یارتازه کرده وقصد دارد شما را بیرون کند و..انقدر گفت گفت که خانم مرغابی باور کرد گفت چاره چیست روباه گفت اورا بکش قبل از اینکه تو را بیرون کند من سمی دارم به تو میدم ورفت چند روز گذشت وخانم مرغابی هراسان مشکوک بود وخودش به دیدار روباه رفت که سم را بگیرد رفتن به خانه روباه همانا کشته شدن همانا اینگونه ست عده درلباس دوستی قصد شومی دارن دوستان باید تا یار وفادار باشن در مشکلات یار یاور باشن درست مثل پسر بازرگان وقصه این استبازرگانی پسرجوانی داشت ومیخواست پسرش دوستان خوبی داشته باشد نه دوستان که فقط به خاطر ثروت ادعا دوستی کنند پس به ا دوستان پسرش را امتحان کرد گوسفندی کشت ودر گونی گذاشت گونی خونی شده ونزد دوستان پسر رفتن که این جنازه فردی ست انراپنهان کن ومارا درخانه ت پنهان کن هیچ کدام قبول نکردن وبرای امتحان بقیه دوستان نقشه این بود که پسر به دوستان از خورده شدن هاون به وسیله موش ها بگوید و دوستان باورکردن پدر گفت اینا دوستان واقعی نیستن که چنین حرف احمقانه را باور میکنن من یکنیم دوست دارم نزد دوستش باهمان گونی خونی دوست گفت من فقط جنازه را دفن میکنم نمیتوانم تورا پنهان کنم این نیم دوست بود دوست دوم گفت بیا هم من جنازه دفن میکنم هم توراپنهان میکنم واین یک دوست واقعی من است واکنون باید سراغ پادشاهی اردشیر رویم ای برادر تا....
اری ای برادر برخی از دوستان اهداف شومی مثل روباهمرغابی روباهی با یک جفت مرغابی همسایه بود مدتی بود که روباه بیمار وناتوان شده وموی های بدنش ریزش داشت روزی لاکپشت روباه را دید که رنجور شده به روباه گفت تنها راه درمانش جگر مرغابی است
روباه به فکر فرورفت ویاد همسایه گانش افتاد حیله کرد روزی اقا مرغابی نبود به دیدن خانم مرغابی رفت وجویای احوال شد بعد با گریان افسرده گفت شنیدم اقا مرغابی هوس یارتازه کرده وقصد دارد شما را بیرون کند و..انقدر گفت گفت که خانم مرغابی باور کرد گفت چاره چیست روباه گفت اورا بکش قبل از اینکه تو را بیرون کند من سمی دارم به تو میدم ورفت چند روز گذشت وخانم مرغابی هراسان مشکوک بود وخودش به دیدار روباه رفت که سم را بگیرد رفتن به خانه روباه همانا کشته شدن همانا اینگونه ست عده درلباس دوستی قصد شومی دارن دوستان باید تا یار وفادار باشن در مشکلات یار یاور باشن درست مثل پسر بازرگان وقصه این استبازرگانی پسرجوانی داشت ومیخواست پسرش دوستان خوبی داشته باشد نه دوستان که فقط به خاطر ثروت ادعا دوستی کنند پس به ا دوستان پسرش را امتحان کرد گوسفندی کشت ودر گونی گذاشت گونی خونی شده ونزد دوستان پسر رفتن که این جنازه فردی ست انراپنهان کن ومارا درخانه ت پنهان کن هیچ کدام قبول نکردن وبرای امتحان بقیه دوستان نقشه این بود که پسر به دوستان از خورده شدن هاون به وسیله موش ها بگوید و دوستان باورکردن پدر گفت اینا دوستان واقعی نیستن که چنین حرف احمقانه را باور میکنن من یکنیم دوست دارم نزد دوستش باهمان گونی خونی دوست گفت من فقط جنازه را دفن میکنم نمیتوانم تورا پنهان کنم این نیم دوست بود دوست دوم گفت بیا هم من جنازه دفن میکنم هم توراپنهان میکنم واین یک دوست واقعی من است واکنون باید سراغ پادشاهی اردشیر رویم ای برادر تا....
۲.۵k
۰۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.