بسم رب الشهداء...
بسم رب الشهداء...
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد.
وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه...با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"که بالاخره این طور هم شد...
تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش، خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت، یبار دیدم که تو حرم حضرت رقیه به زائرا چایی می ریزه رفتم کنارش، هم صحبت شدیم، گفت فلانی من تا شهید نشم برنمیگردم...
یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هر چند حامد جوانی 25 ساله بوداما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی...
کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد،وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند!فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود.همرزمانش این طور می گفتندکه اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است.برای همین هم حامد را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند...
شهادت بی قرار های جامونده صلوات...
آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد.
وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه...با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی"و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"که بالاخره این طور هم شد...
تو سوریه که بودیم چند باری دیدمش، خیلی روحیه خوب و پرنشاطی داشت، یبار دیدم که تو حرم حضرت رقیه به زائرا چایی می ریزه رفتم کنارش، هم صحبت شدیم، گفت فلانی من تا شهید نشم برنمیگردم...
یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هر چند حامد جوانی 25 ساله بوداما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی...
کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد،وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند!فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود.همرزمانش این طور می گفتندکه اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است.برای همین هم حامد را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند...
شهادت بی قرار های جامونده صلوات...
۱.۷k
۲۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.